شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به «کمپانی» و متخلص به «مفتقر» در دوم محرم 1296 ه.ق در اصفهان پای در دایره خلقت گذاشت.

وی در بیشتر فنون و علوم از قبیل فقه، کلام، حکمت، تفسیر و اخلاق استاد بود و در فن نظم هم دارای طبعی مستقیم و ذوقی خداداد بود و به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت.

قریب به هشتاد عنوان اثر از او شمرده‌اند؛‌ از جمله:

1. الانوار القدسیه (اشعار عربی در مدح پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهارعلیهم‌السلام)

2. «دیوان کمپانی» یا «دیوان مفتقر» (اشعار فارسی)

3. «تحفه الحکیم»؛ منظومه‌ای در حکمت.

دیوان اشعار فارسی او، بارها چاپ شده است ولیکن سعی «سعید هندی» در تنظیم آن با عنوان «دیوان مفتقر» و یافتن نسخه خطی شاعر و فراهم آوردن مقدمه‌ای محققانه، ارزندگی این چاپ را بهتر به رخ می‌کشد.

این فقیه نامدار عالم تشیع و شخصیت ذووجوه، در پنجم ماه ذی‌الحجه سال 1361 ه.ق در نجف اشرف بدرود حیات گفت و در آستان حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین، حیدر علیه‌السلام چهره بر آن خاکِ خوشتر از افلاک گذاشت.

 

نکته مهم:

«مفتقر» در دیوان اشعارش دو ترکیب‌بند عاشورایی دارد؛ یکی در استقبال از «محتشم کاشانی» با رعایت حتی قوافی «محتشم» در 12 بند و دیگری با وزن «مفتعلن فاعلن، مفتعلن فاعلن» در 16 بند که برخی از بندها به مصیبت شهدا از بنی‌هاشم اختصاص دارد.

اینک به بهانه سالروز درگذشت این شخصیت ارزنده، سه بند از ترکیب‌بند دوم وی را ملاحظه می‌کنید:

 

غره غرا[1]

گوهر یکتایِ عشق، در یتیم حسن

خلعت زیبای عشق، کرد به بر، چون کفن

 

غُره غَرای او، بود چو یک‌ پاره ماه

قامت رعنای او، شاخ گل نسترن

 

به یاری شاه عشق، خسرو جم‌جاه عشق

فکنْد در راه عشق، دست و سر و جان و تن

 

به خون سر شد خضاب، صورت چون آفتاب

معنی «حُسن المآب»، عیان به وجه حسن

 

به باد بیداد رفت، شاخ گل ارغوان

ز تیشه کین فتاد، ز ریشه، سرو چمن

 

تا شده رنگین به خون، جعد سمن‌سای او

خورده بسی خون دل، نافه مُشک ختن

 

همای اوج ازل، به دام قوم دغل

به کام گرگ اجل، یوسف گل‌پیرهن

 

به دور او بانوان، حلقه ماتم زدند

شاهد رخسار او، شمع دل انجمن

 

چو شمع در سوز و ساز، لاله باغ حسن

خداست دانای راز، ز سوز داغ حسن

 

گل خندان[2]

ناله برآورد کای شاخه ریحان من!

وی گل نورسته گلشن دامان من!

 

ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!

مکن فراموش من، جان تو و جان من!

 

دیده‌ ز من بسته‌ای، با که تو پیوسته‌ای؟

یاد نمی‌آوری، هیچ ز پستان من؟

 

از چه چنین خسته‌ای؟ وز چه زبان بسته‌ای؟

شور و نوایی کن ای،‌ بلبل خوش‌خوان من!

 

غنچه لب باز کن، برگِ سخن ساز کن

ای لب و دندان تو، لؤلؤ و مرجان من!

 

تیر ز شیرت گرفت، وز منِ پیرت گرفت

تا چه کند داغ تو، با دل بریان من؟

 

مادر بی‌چاره‌ات، کنار گهواره‌ات

منتظر ناله‌ات، ای گل خندان من!

 

غنچه سیراب را، آتش پیکان بسوخت

رفت به باد فنا، خاک گلستان من

 

حرمله کرد از جفا، تو را ز مادر جدا

نکرد اندیشه از، حال پریشان من

 

گلِ گلوی تو را، طاقت ناوک نبود

لایق آن تیر‌ سخت، گلوی نازک نبود

 

وعده ما و تو[3]

جلوه رویِ تو بود، طور مناجات ما

کعبه کوی تو بود، قبله حاجات ما

 

شربت دیدار تو، آب حیات همه

صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما

 

خرمن عمر عزیز، رفت به باد ستیز

ز آتش بیداد سوخت، حاصل اوقات ما

 

از تو نگشتم جدا، در همه‌جا وز قضا

تا به ‌قیامت فتاد، دید و ملاقات ما

 

بی‌تو اگر می‌روم، چاره ندارم ولی

این‌ همه دوری نبود، شرط مکافات ما

 

وعده ما و تو در، بزم یزید پلید

تا کنی از طشت زر، جلوه به میقات ما

 

راه درازی به پیش، هم‌سفران کینه کیش

همتی از پیش، بیش، بهر مهمات ما

 

شمع‌صفت می‌روم، سوخته و اشک‌ریز

ای سر نورانی‌ات، شاهد حالات ما!

 

بی‌تو نشاید که ما، بار به منزل بریم

یا که به ‌سختی مگر، بارِ غمِ دل بریم

 

برای مشاهده مجموعه اشعار شیخ محمدحسین غروی اصفهانی در سایت کرب‌وبلا اینجا را کلیک کنید. همچنین می‌توانید برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کرب و بلا مراجعه کنید. 


[1] دیوان کمپانی، ص 78.

[2] دیوان کمپانی، ص 81.

[3] دیوان کمپانی، ص 87.