در این مقاله می‌خوانید:

عزادارى و گریه از سنت‌هاى آفرینش:

گریه پیامبر اسلام در روایات شیعه:

گریه پیامبر اسلام در روایات اهل سنت:


پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اى فاطمه! هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین گریه کند؛ صاحب آن چشم خندان است و مژده نعمت‌‏هاى بهشت به وى داده خواهد شد.[1]

 

عزادارى و گریه از سنت‌هاى آفرینش:

یکى از سنن الهى در انسان که جنبه فطرى و ذاتى هم دارد عکس‌العمل‌هاى روحى و روانى او در هنگام مواجهه و برخورد با پیش آمدهاى شادی‌آور و یا اندوهگین است؛ که هنگام شنیدن خبر و یا روبرو شدن با پدیده‌ای غیرمنتظره احساسات درونى تحریک و عکس‌العمل متناسب از او دیده می‌شود.

این حالت در برابر حوادث تلخ به مصائب و رنج‌ها تعبیر مى‌­شود و انسان عکس‌العمل خود را با اشک و گریه و افسوس ابراز مى­‌دارد.

همان‌گونه که در برابر حوادث و صحنه‌های خوش و خبرهای خوشحال‌کننده، حالت درونى خود را با شادی و خوشی اظهار مى­کند.

مادرى که فرزند و یا یکى از عزیزانش را از دست داده و قطرات اشکش حکایت از رنج درونى و روحى او دارد و در مرگ عزیزش بی‌تابی مى­‌کند نمونه‌ای روشن از احساسات فطرى مادرانه است که نه‌تنها مذمت و سرزنش نمى‌­شود؛ بلکه تحسین‌برانگیز و غرورآفرین نیز هست.

بنابراین، نوحه‌سرائی و عزادارى و مرثیه‌خوانی خواستگاه اصلى آن فطرت و نهاد انسان‌ها است و نفى آن به معناى نفى فطریات خواهد بود.

هریک از معصومین (ع) ویژگی‌های خاصی داشته‌اند که دیگران از آن بی‌بهره بوده­اند. حضرت سید الشهداء (ع) نیز دارای ویژگی‌هایی است که در میان معصومان کسی به آن متصف نیست؛ ازجمله این‌که تمامی پیامبران و اوصیاء بر مصائب آن حضرت اشک ریخته‌­اند؛ هم قبل از تولد و هم بعد از آن و این اشک‌ها را مایه مباهات و فخر خود دانسته‌اند.

ما در این‌جا به چند مورد از گریه‌های پیامبر اسلام (ص) اشاره می­‌کنیم. روایت در این باب، بیش از آن است که بتوان همه آن‌ها را در این مختصر جمع کرد، ما از باب مشت نمونه خروار چند روایت از طریق شیعه و چند روایت دیگر از کتاب‌های معتبر اهل سنت نقل می­‌کنیم.

 

گریه پیامبر اسلام در روایات شیعه:

روایات فراوانی از طریق شیعه دراین‌باره نقل‌شده ­است که ما فقط به چند روایت اشاره می‌­کنیم. مرحوم شیخ صدوق رضوان‌الله تعالی علیه در کتاب شریف عیون اخبار الرضا (ع) می‌­نویسد:[2]

اسماء گوید: ... در سال بعد حسین (ع) متولد شد، رسول خدا (ص) به سراغ او آمد و فرمود: اى اسماء فرزندم را بیاور، اسماء حسین را درحالی‌که در پارچه‏ سفیدى پیچیده شده بود به دست آن حضرت داد و ایشان در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند، آنگاه او را در آغوش گرفت و گریست، اسماء گفت، پدر و مادرم فداى تو باد، گریه براى چیست و از چه رو گریه می­‌کنی؟ حضرت فرمود: بر حال این فرزندم مى‏گریم، عرض کردم یا رسول اللَّه! او هم اکنون به دنیا آمده است! حضرت فرمود: ستمکاران او را پس از من شهید مى‏کنند، خدا شفاعت مرا نصیب آنان نگرداند، آنگاه فرمود: اى اسماء این خبر را (که او را مى‏کشند) به فاطمه نرسانید، زیرا او تازه فارغ گشته­ است.

مرحوم شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب الإرشاد می­‌نویسد:

 هنگامی‌که حسین (ع) به‌ طرف عراق حرکت کردند من هر روز آن شیشه را نگاه می­‌کردم و او را می‌بوییدم و به مصیبت او می­‌گریستم.

از ام سلمه روایت‌شده که وى گوید: دریکی از شب‏ها حضرت رسول از ما دور شدند و این غیبت مقدارى به طول انجامید، پس از مدتى‏ آمدند درحالی‌که غبارآلود و گرفته به نظر می­رسیدند... عرض کردم: یا رسول اللَّه ترا غبارآلود مى‏بینم، فرمودند: مرا در این شب به عراق بردند و در محلى به نام کربلا فرود آوردند و من در آنجا محل شهادت حسین را دیدم که با گروهى از فرزندان و اهل‌بیتم در آنجا شهید خواهند شد و من همواره خاک‌ها آن‌ها را جمع می‌کردم و اینک مقدارى از آن خاک‌ها در دست من موجود است.

در این هنگام پیغمبر خاک‌ها را به من دادند و فرمودند: این خاک را نگهدارید من خاک را از آن جناب گرفتم؛ درحالی‌که مانند خاک سرخى بودند، خاک را در میان شیشه‌ای نگهداشتم، هنگامی‌که حسین (ع) به‌طرف عراق حرکت کردند من هرروز آن شیشه را نگاه می­‌کردم و او را می‌بوییدم و به مصیبت او می­‌گریستم.

روز دهم محرم که فرارسید اول روز به شیشه نگاه کردم او را به حال اول دیدم و در آخر روز بار دیگر در وى نگاه کردم مشاهده کردم تبدیل به خون غلیظى شده، ناگهان فریادى کشیدم، ولیکن از ترس دشمنان او مطلب را مخفى داشتم، من همواره در انتظار بودم که ناگهان خبر قتل حسین‌بن‌علی (ع) را در مدینه اعلام کردند.[3]

و نیز می‌نویسد:

ام سلمه گوید: یکى از روزها حضرت رسول نشسته بودند و حسین (ع) نیز در دامن او بودند، در این هنگام ناگهان چشمانش پر اشک شد، عرض کردم:

یا رسول اللَّه تو را گریان مشاهده می­کنم. فرمود: جبرئیل نزد من آمد و مرا نسبت به حسین تسلیت گفت و به من اطلاع داد که گروهى از امت من او را خواهند کشت، خداوند آنان را از شفاعت من محروم می­‌گرداند.[4]

 

گریه پیامبر اسلام (ص) در روایات اهل سنت:

شمس الدین ذهبی که از ستون‌های علمی اهل سنت به حساب می‌آید در کتاب تاریخ الإسلام می‌نویسد:

احمد بن حنبل در مسندش گفته است که ...عبدلله بن نجی همراه علی می­رفت و ظرف آب حضرت را همراه داشت. پس وقتی به نینوا رسید – درحالی‌که به صفین می‌رفت – پس صدا زد که ای ابا عبدالله در شط فرات صبر کن. گفتم این چه معنی دارد؟ فرمودند: به نزد رسول خدا (ص) رفتم و حال‌آنکه دو چشم ایشان (مانند چشمه) می‌جوشید. پس به من فرمودند که جبرئیل در کنار من ایستاد و گفت که حسین در کنار شط فرات کشته می‌شود؛ و گفت آیا می­خواهی که بوی تربت وی را احساس کنی؟ گفتم آری، پس کفی از خاک وی را گرفته به من داد، پس نتوانستم که جلوی اشک چشم خود را بگیرم ...

... از انس نقل‌ شده­ است که فرشتهِ باران در روزی که رسول خدا در خانه‌ ام سلمه بودند، از رسول خدا (ص) اجازه حضور گرفت. پس حضرت فرمودند که ای ام سلمه، مراقب در باش که کسی بر ما وارد نشود. در این هنگام حسین (ع) آمد پس با اصرار وارد اتاق شد و بر پشت رسول خدا (ص) پرید؛ و رسول خدا او را بوسیدند؛ پس فرشته باران گفت: آیا او را دوست می­‌دارید؟ حضرت فرمودند: آری، گفت: بدرستیکه امت تو او را بعد از تو می­‌کشند. اگر بخواهید مکان شهادت وی را به شما نشان خواهم داد. پس حضرت قبول فرمودند. پس وی حضرت را در کنار تپه‌ای یا خاک سرخی آورد.

ثابت گفت: ما آن را کربلا می­‌گفتیم. روایت‌های عماره روایات خوبی است.

...رسول خدا (ص) به همسرانشان فرمودند این کودک – حسین – را به گریه نیندازید. پس نوبت ام سلمه شده بود که جبرئیل نازل شد پس حضرت به ام سلمه فرمودند که نگذار کسی وارد اتاق شود. پس حسین آمد و شروع به گریه کرد. پس ام سلمه اجازه داد که ایشان وارد شود. پس وارد شده و بر دامان رسول خدا (ص) نشست. پس جبرئیل گفت که امت تو او را خواهند کشت. حضرت پرسیدند او را می‌کشند و حال‌آنکه مومنند! (ادعای ایمان دارند؟) گفت آری و تربتش را به حضرت نشان داد.

رسول خدا به وی فرمودند که فرشته‌ای به نزد من آمد که تاکنون نیامده بود. پس گفت که فرزندت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آن کشته می­شود به تو نشان دهم... سندش صحیح است احمد و عده‌ای آن را نقل کرده‌اند.

...ام سلمه به من خبر داد که رسول خدا (ص) روزی خوابیده بودند، پس در حالت ناراحتی بیدار شدند، سپس دوباره استراحت فرموده و دوباره بیدار شدند و حال‌آنکه گرفتگی ایشان کمتر بود. دوباره خوابیدند و بیدار شدند و در دستشان خاک سرخی بود که آن را می‌بوسیدند. سؤال کردم که این خاک چیست؟ فرمودند جبرئیل به من خبر داد که حسین در عراق کشته خواهد شد و این تربت وی است...

رسول خدا به وی فرمودند که فرشته‌ای به نزد من آمد که تاکنون نیامده بود. پس گفت که فرزندت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آن کشته می­شود به تو نشان دهم... سندش صحیح است احمد و عده‌ای آن را نقل کرده‌اند.[5]

حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت در کتاب المستدرک علی الصحیحین می­‌نویسد:

ام الفضل دختر حارث روزى حضور رسول خدا (ص) شرفیاب شده عرضه داشت دیشب خواب وحشتناکى دیدم. آن حضرت فرمود: خواب خود را بگو. عرضه کرد خواب عجیبى است که از اظهار آن خوددارى مى‏کنم. فرمود: درعین‌حال باز هم خوابت را نقل کن. عرض کرد: در خواب دیدم مانند آن که قطعه‌ای از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد. رسول خدا فرمود: خواب بسیار خوبى دیدى. به‌زودی فاطمه (ع) فرزندى خواهد آورد و آن فرزند در دامن تو خواهد بود و چون حسین (ع) متولد شد آن حضرت در دامن من قرار گرفت.

روزى همچنان که حسین (ع) در دامن من بود به رسول خدا (ص) وارد شدم. حضرت نگاهى به حسین نمود و دیدگانش اشک‌آلود شد. عرضه داشتم پدر و مادرم فداى شما باد چرا گریستید؟ فرمود: هم اکنون جبرئیل بر من نازل شد و خبر داد امت من به‌زودی همین فرزند مرا شهید مى‏کنند و خاکى از خاک سرخ‌رنگ او براى من آورد.[6]

حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث می‌گوید:

این حدیث طبق نظر بخارى و مسلم، از احادیث صحیح است؛ اما آن‌ها روایت نکرده‌اند.

و باز در جای دیگر، می­‌نویسد:

عبدالله بن زمعه می‌گوید: ام سلمه به من خبر داد که: دریکی از شب‌ها، رسول خدا (ص) خوابیده بود که ناگهان با حالت اضطراب و نگرانى از خواب بیدار گشت. دوباره دراز کشید و خواب چشم‌هایش را ربود. طولى نکشید که باز بیدار شد؛ درحالی‌که اضطرابش کمتر از بار اوّل به نظر مى‏رسید. مجدداً دراز کشید و خوابش برد و بیدار گشت؛ درحالی‌که مقدارى خاک سرخ‌رنگ در دستش بود و آن را می‌بویید و مى‌‏بوسید! عرض کردم: یا رسول‌الله! این تربت چیست؟ در پاسخ فرمود: جبرئیل به من اطلاع داد که حسین (ع) را در سرزمین عراق به شهادت مى‏‌رسانند. از جبرئیل درخواست کردم تا از خاک سرزمینى که در آن به شهادت مى‌‏رسد به من ارائه دهد. این تربت، همان تربت است.[7]

حاکم نیشابوری می‌گوید:

و نیز طبرانی در معجم کبیر و هیثمی در مجمع الزوائد و متقی هندی در کنز العمال می‌نویسند:

از ام سلمه نقل‌شده­ است که گفت: دریکی از روزها که پیغمبر اکرم (ص) در منزل من نشسته بود، به من فرمود: مواظب باش احدى بر من وارد نشود. من همچنان مراقب بودم که ناگهان حسین (ع) وارد شد و صداى گریه رسول خدا (ص) به گوشم رسید. دیدم حسین (ع) در دامان پیغمبر (ص) ـ یا در کنار آن حضرت ـ قرارگرفته بود و حضرت رسول (ص) گریه‌کنان دست بر سر او مى‏کشید. پوزش خواستم و گفتم: به خدا سوگند! من متوجه ورود او به اتاق نشدم. رسول خدا (ص) فرمود: (از این‌که گفتم مواظب باش تاکسی بر من وارد نشود به این دلیل بود که) جبرئیل در اینجا حضور داشت و همین‌که حسین (ع) را مشاهده کرد پرسید: آیا او را دوست مى‏دارى؟ در پاسخ گفتم: آرى! جبرئیل گفت: امّتت او را در سرزمینى به نام‏ کربلا شهید مى‏کنند.

ام سلمه می گوید: آنگاه از خاک کربلا مشتی برداشت و به حضرت رسول (ص) نشان داد. هنگامی‌که لشکر دشمن، حسین (ع) را محاصره کردند و خواستند او را به شهادت برسانند، پرسید: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا. حسین (ع) فرمود: رسول اکرم (ص) راست فرمود که این زمین، «کرب» و «بلا» است. [8]

جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! پس از رحلت تو، امتت این فرزند را شهید می‌کنند. رسول خدا (ص) گریست و حسین (ع) را به سینه چسبانید.

هیثمی بعد از نقل حدیث می‌گوید:

رواه الطبرانی بأسانید ورجال أحدها ثقات.

و همچنین، هیثمی در مجمع الزوائد، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، مزّی در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب می نویسند

از ام سلمه روایت‌شده که گفت: حسن و حسین (ع) در خانه من و در برابر رسول خدا (ص) به بازی مشغول بودند. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! پس از رحلت تو، امتت این فرزند را (و اشاره به حسین (ع) کرد) شهید می‌کنند. رسول خدا (ص) گریست و حسین (ع) را به سینه چسبانید. سپس رسول خدا (ص) تربتی را که جبرئیل از مرقد شریف حسین (ع) آورده بود در دست گرفت و بویید و فرمود: بوی کرب و بلا از آن به مشام می‌رسد. آنگاه آن خاک را به دست ام سلمه سپرد و فرمود: ای ام سلمه! مواظب باش و بدان که هرگاه این تربت مبدل به خون گردید، فرزندم، حسین (ع) به شهادت رسیده است.

ام سلمه، تربت را در شیشه‌ای ریخت و هرروز به آن تربت نگاه می‌کرد و می‌گفت: ای خاک! روزی که به خون تبدیل گردی آن روز، روز عظیمی خواهد بود. [9]:

ابن حجر عسقلانی بعد از نقل این حدیث می‌­گوید:

و فى الباب عن عائشه و زینب بنت جحش و أم الفضل بنت الحارث و أبى أمامه و أنس بن الحارث و غیرهم‏

دراین‌باره روایاتی از عایشه، زینب بنت جحش، ام فضل دختر حارث، ابو امامه، انس بن حارث و دیگران، نیز نقل‌ شده­ است.

و همچنین هیثمی در روایت دیگری می‌­نویسد:

از ابو امامه روایت‌شده است که رسول خدا (ص) به همسرانش فرمود: مواظب باشید کارى نکنید که حسین مرا به گریه درآورید! آن روز که نوبت ام سلمه بود و پیغمبر (ص) در خانه او تشریف داشت. جبرئیل نازل شد. حضرت رسول (ص) به اتاق رفت و به امّ سلمه سپرد که: مواظب باش کسى وارد اتاق نشود. حسین (ع) آمد و همین‌که چشمش به رسول خدا (ص) افتاد، مى‏خواست داخل اتاقش شود که ام سلمه او را گرفت و به سینه چسبانید. امام حسین (ع) گریست و وى سعى مى‏‌کرد تا او را از گریه باز دارد؛ ولى گریه حسین (ع) شدت یافت و ام سلمه او را رها کرد و به اتاق حضرت (ص) داخل گشت و روى دامان پیغمبر اکرم (ص) نشست.

جبرئیل به رسول خدا (ص) خبر داد که در آینده نزدیک، امت تو همین فرزندت را به شهادت مى‏رسانند. رسول خدا (ص) از سخن «جبرئیل» به شگفت آمد و فرمود: آن‌ها درحالی‌که به من ایمان دارند، فرزندم را شهید مى‏کنند؟ جبرئیل گفت: آرى! آن‌ها وى را شهید مى‌‏نمایند.

درحالی‌که جبرئیل مشتى خاک به رسول خدا (ص) می‌داد، گفت: این خاک از همان سرزمینى است که در آن به شهادت می‌رسد.

رسول خدا (ص) درحالی‌که بسیار اندوهناک بود حسین (ع) را به بغل گرفت و از خانه بیرون رفت. ام سلمه گوید: پنداشتم از آن که حسین (ع) را اجازه داده‌ام تا وارد منزل شود، ناراحت شده است، براى همین عرض کردم: یا نبی‌الله! جانم فداى شما، خود شما به ما (همسران) توصیه کرده بودید که کارى نکنید حسین من بگرید و از سوى دیگر دستور داده بودید اجازه ندهم تاکسی بر شما وارد شود و بالاخره چاره نداشتم و به حسین (ع) اجازه ورود دادم. پیغمبر اکرم (ص) چیزى نگفت تا این‌که نزد اصحاب خود رسید. آنان در مکانى نشسته بودند. حضرت فرمود: امت من، این فرزندم را شهید مى‏‌کنند ... [10]

والسلام علی من اتبع الهدی