دوباره آمدی؟ بیا جلوتر ببینم خودت هستی؟ چشم‌های من که درست نمی‌بیند، تو هم که حرف نمی‌زنی صدایت را بشنوم؛ ولی همان بوی قدیمی است، همان حس قدیمی، باید خودت باشی اصلا فقط تویی که می‌توانی این‌طور دل مرا زیر و رو کنی.

 همین که شنیدم دوباره می‌آیی دلم ریخت، باز همان حال دوران جوانی، همان حالی که هفتاد سال که هیچ صد و هفتاد سال هم عمر کنم اسمش را  پیدا نمی‌کنم، نمی‌دانم اصلا اسمش بهت است، غم است، عشق است،  شیدایی است، نمی‌دانم، نمی‌دانم چه اسمی باید رویش گذاشت. باز انگار دوباره پاهایم قوت ایستادن گرفت، دستانم جان گرفتند، انگار سینه‌ام پر شد از نفس، انگار می‌توانستم بدون این دستگاه‌ها هم نفس بکشم، بدون این پرستارها هم زنده بمانم، احساس کردم تُنگ تنهاییم شکست، رها شدم و دارم می‌روم که کنار بقیه ماهی‌های دریا روی آب بیاییم و ده شب، ماه را تماشا کنیم.

آری این خود تویی، تو محرمی که باز دوباره می‌آیی، می‌آیی که دل من را دوباره آب کنی، منی که ده سال است فقط از این پنجره شنیده‌ام بوی اسفند دسته‌های عزاداری را، منی که فقط شنیده‌ام صدای شوری که تو به راه انداختی را، منی که ده سال در حسرتم، منی که ده سال است تنهایم، ده سال است همه دردم، ده سال است همه وجودم درد دل است، همه‌ جانم حسرت است، همه‌ فکرم خاطرات سال‌های با تو بودن است، خاطرات حسینیه بازار، خاطرات دسته زنجیرزنی بچه‌ها، خاطرات دسته‌های عزاداری بازار، خاطرات هیئت کربلایی‌ها، خاطرات باز این چه شورش است، خاطرات ای اهل حرم، خاطرات مکن ای صبح طلوع و اشک و اشک و اشک... .

ذکر لبم بیت‌هایی است که از سال‌های جوانی به یاد دارم، سال‌هایی که مداح ارباب بودم، سال‌هایی که بلند صدایش می‌زدم هنوز هم با خودم می‌خوانم.

حسین آرام جانم

حسین روح و روانم

ای محرم، ای ماه ارباب ده سال است که همدمی جز حسین علیه‌السلام ندارم، ده سال است که خودم شدم روضه‌خوان، خودم شدم گریه کن خودم شدم سینه‌زن، روضه‌خوانی که صدایش در‌نمی‌آید، گریه کنی که هیچ‌کس نیست آرامش کند و سینه‌زنی که دستش بالا نمی‌آید.

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

آرزویم این است که این چندروزه هم نفس به زور این دستگاه‌ها بیاید و برود که باز ببینمت و باز بویت را بشنوم و بعد بمیرم. امسال می‌خواهم روضه‌خوانی کنم برای ارباب، می‌خواهم بروم کربلا، بین‌الحرمین، می‌خواهم... .

دستگاه بوق ممتد کشید، پیرمرد مرد، محرم را ندید و هیچ‌کس راز دلش را نفهمید ... .

 

تقدیم به تمام عاشقان در بستر افتاده