پردهٔ اول:

اینک من، پسر عمو و فرد مورد اطمینان از خاندانم، مسلم بن عقیل را نزد شما می‌فرستم. اگر برای من نوشت که فکر و نظر همه شما و اهل فضل‌‌ همان است که در نامه‌هایتان آمده، به خواست خدا به زودی نزد شما می‌آیم.

و چه سعادت و مرتبه بالایی دارد مسلم، که امین خاندان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته است.

پردهٔ دوم:

مسلم دستور داد تا منادی ندا دهد: «یا منصور امت». کوفیان یکدیگر را فراخواندند و دور مسلم جمع شدند. چیزی نگذشت که اهل کوفه فوج فوج به او گرویدند تا مسجد و بازار از حضورشان پر شد.

و هیهات از این جماعت مُلَوَن و دغل باز که هرلحظه به یک رنگند و به شرافت و عهد خود هم پایبند نبودند.

پردهٔ سوم:

زن‌ها در پی پسران و همسرانشان آمده بودند که: «تو برگرد، مردان دیگر هستند! فردا جنگ می‌شود، با جنگ و شر چه خواهی کرد؟!»

چون شب شد مسلم نماز مغرب را خواند؛ در حالی که از آن جماعت عظیم جز سی نفر با او در مسجد نبودند. از مسجد که بیرون آمد دیگر کسی همراهش نبود که حتی راهنمایی‌اش کند.

و شاید تقدیر مسلم این بود که در راه معشوق، یکه و تنها طی طریق کند.

پردهٔ چهارم:

محمد ابن اشعث سوار شد و به خانه‌ای که مسلم در آن جا پناه برده بود رفت. مسلم صدای پای اسب‌ها را شنید. دانست که در پی او آمده‌اند. هم چون شیری خشمگین با آنان جنگید و گروه کثیری را کشت. خبر به ابن زیاد رسید. به اشعث پیام داد که: «سبحان الله! تو را برای آوردن یک نفر فرستادم آنگاه این همه تلفات بر یارانم وارد آمد؟»

و چه زیباست یکه تازی و شجاعت دست پرورده علی (ع) در میدان جنگ نابرابر

پردهٔ پنجم:

چون مسلم را نزد ابن زیاد بردند، به او سلام نکرد. نگهبانان گفتند: «به امیر سلام کن.» گفت: «به خدا که او امیر من نیست.» ابن زیاد گفت: «دوست دارم بدانم برای چه کار مردم را به تفرقه و آشوب کشاندی و آنان را به جان هم انداختی؟» مسلم پاسخ داد: «برای آشوب نیامدم. ما آمده‌ایم تا امر به معروف و نهی از منکر کنیم و مردم را به کتاب و سنت فراخوانیم و ما شایسته این بودیم و از آن زمان که امیرالمومنین (ع) به شهادت رسید خلافت برای ما بود و هم چنان برای ماست و به زور از ما گرفتند. شما نخستین کسانی بودید که بر امام هدایت (ع) شوریدید و وحدت مسلمانان را گسستید و حکومت را غصب کرده و با شایستگان آن ظالمانه به نزاع پرداختید. برای ما و شما مثلی نمی‌دانیم جز این آیه قرآن: «... وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏»[1]

و آن‌ها که ستم کردند به زودى می‌دانند که بازگشتشان به کجاست!

پردهٔ آخر:

مردی از اهل کوفه می‌آمد. امام (ع) از او پرسید: «چه خبر از کوفه؟» گفت: «از کوفه بیرون نیامدم جز آن که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را به دار آویخته دیدم.» امام حسین (ع) گریست و فرمود: «انالله و انا الیه راجعون»

و چه حال خوشی دارد کسی که امام (ع) در مرگش بگرید...

«فَجَزاکَ اللهُ عَنْ رَسُولِهِ وَعَنْ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،

پس خداوند تو را از جانب پیامبرش صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و امیر مؤمنان (ع) پاداش دهد

وَعَنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ، اَفْضَلَ الْجَزآءِ بِما

و از جانب حسن و حسین (ع) بهترین پاداش‌ها را به خاطر

صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَاَعَنْتَ، فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ

آن بردبارى و پاداش جویى و کمکى که کردى و چه خوب است خانه سرانجام تو.[2] »

 (3)  .برگرفته از مقتل معصومین (ع)، جلد دوم

 

[1] .‌شعرا 227

 

 

[2] .برای مطالعهٔ متن زیارت جناب مسلم بن عقیل (ع) این جا را کلیک کنید.