...بار چندمی است که ظرف این چند دقیقه به ساعتم نگاه میکنم. بدجوری حواسم پرت شده. این آخر ترم بدتر از همیشه درگیر درس دانشگاه و تحویل پروژه و بقیه کارهای عقب افتاده هستم. دائم ذهنم مشغول کارهایی است که باید انجام بدهم... و البته تا حالا نرسیدم.
عقربههای ساعت برای من خیلی کندتر از آنچه که توقع دارم حرکت میکنند. منتظرم زودتر اتوبوس برسه ولی انگار ترافیک به خط ویژه هم سرایت کرده. گردنم را میکشم تا دورترین نقطهای که ممکن است را ببینم، اما خبری از اتوبوس نیست که نیست! پشت سر هم ماشینهای ایستاده و در انتظار باز شدن راه، ترمز دستی کشیده! از اینکه به این زودیها پاهام به اتوبوس باز بشه ناامید میشم،نفس عمیق و مأیوسانهای میکشم و روی صندلی ایستگاه مینشینم...
حالا ذهنم راحتتر هفتهای که مثل برق و باد گذشت را مرور میکند. جداً نه فهمیدم که کی ترم شروع شد و نه فهمیدم کی به آخر ترم رسیدم... و این داستان تکراری هر ترم من شده که با سلام و خداحافظی اساتید، زنگ آغاز و پایان ترم برام به صدا دربیاد!
باز هم نیمنگاهی به ساعتم میاندازم... انگار نه انگار، در طول این همه فکر و خیالات من، عقربه ساعت تنها به اندازه دو دقیقه جلو رفته!
این داستان ساعت و عقربههاش برام خندهآور شده؛ همیشه با خودم میگویم چه سریع میگذرد این روزها و هفتههای ما و بعد درست جاییکه میخواهم عبور آنها را سریعتر ببینم، به کندترین حالت میگذرند... بیخود نیست که معروف شده:
انتظار کشیدن جون آدم رو به لبش میرسونه!
خوب که نگاه میکنم میبینم این سریع گذشتنها همگی مجموعهای از انتظار کشیدنهای طاقتفرسا بوده، انتظار اتمام کلاسها، انتظار آمدن نمرهها، انتظار ایستادن توی صف اتوبوس و نانوایی و... هرکدام با سختی خودشان. اما در کل که نگاه میکنم همه مثل پردههایی از یک نمایش و با یک چشم بر هم زدن مرور کردنیاند.
به هر حال نه تنها من، خیلیها هستند که زندگی برایشان شده لحظات انتظار پشت سر هم و ملالآور!
ولی همه در این مورد با هم شریک هستیم که به این منتظر ماندنها و انتظار کشیدنها عادت کردهایم!
باز به ساعتم نگاهی میکنم، این بار انگار زمان بیشتر جلو رفته! ولی واقعاً دیرم شده! در همین فکرها هستم که ناگهان با بلند شدن افرادی که روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستهاند؛ متوجه رسیدن اتوبوس میشوم. کیفم را دستم میگیرم و با حسی توأم با غرور ناشی از تحمل این انتظار دردآور، وارد اتوبوسی میشوم که تنها وارد شدن به آن غنیمت است! دیگر جا برای نشستن میخواهم چه کار؟!
در شلوغی اتوبوس به امتداد خیابان چشم میدوزم و ماشینهای بیحرکتی که به سرعت از منظر پنجرههای اتوبوس محو میشوند. به درختان بلند و تنومند خیابان ولیعصر نگاه میکنم و نوارها و تابلوهای رنگی که به آنها وصل شده؛ گوشه یکی از تابلوها را در حرکت سریع اتوبوس میخوانم:
جهان در انتظار توست...!
شوکه میشوم. انگار دیگر گذر عقربههای ساعت و عجلههای همیشگی و فکر پریشان کارهای عقب مانده، همگی در یک لحظه کنار میروند... باورم نمیشود که آنقدر غرق در روزمرهام شدهام که دیگر نمیفهمم چطور هفتهها و ماهها میگذرند، همه چیز برایم شده عادت! از نام ولیعصر(ع) تا نیمه شعبان و انتظار؛ واقعاً انتظار کشیدن عادت شده!
یک عمر تو زخمهای ما را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه میرسد آقاجان!
ما تازه به یادمان میآید هستی[1]
از خودم شرمنده شدم. سرم را پایین انداختم. دیگر حوصلهای برای دیدن خیابان و مردم نداشتم...
"عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لا تُرَى وَ لا أَسْمَعَ لَکَ حَسِیسا وَ لا نَجْوَى[2]"
این قصه پر غصه هم از همانجا شروع شد که دیدیم و شنیدیم پرچمی سرخ بر بالای گنبدی زرین، با نسیمی آرام چرخ میخورد و بزرگترین مظلومیت خلقت را یادآور میشود، اما یادمان رفت...
از امام صادق (ع) پرسید از کلام الهی که فرمود: «...وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورا[3]» حضرت فرمودند: «منظور از آن قائم آل محمد (ص) است. خروج میکند، پس برای خونخواهی امام حسین (ع) میکشد. پس اگر همه اهل زمین را بکشد، زیادهروی نکرده است و این همان گفته خدای است که فرمود: «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ»؛ «پس در کشتن اسراف نمیشود». سپس امام صادق(ع)فرمودند: به خدا قسم، فرزندان کشندگان امام حسین ع را بهخاطر کار پدرانشان میکشد.[4] »
در جایی دیگر حضرت صادق ع در مورد این آیه قرآن: « أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدیر[5]» فرمودند: «به راستی که سنّیها میگویند این آیه در شأن رسول خدا (ص) نازل شدهاست، هنگامیکه قریش او را از مکه بیرون کردند. در حالیکه منظور از او قائم (ع) است (در شأن او نازل شده) هنگامی که برای طلب خون امام حسین ع خروج میکند و این همان فرمایش ایشان است که میفرماید: ما اولیای دم و طلبکننده دیه هستیم.»[6]
اگر که قائم ظهور کند آسمان بارانش را ببارد و زمین گیاهش را برویاند و کینه و دشمنى از دل بندگان برود و گرگ و میش با هم آشتى کنند تا آنجا که زنى از عراق به شام رود و جز بر روى گیاه گام ننهد و سبدش بر سرش باشد و درنده باو آزار نرساند و از آن نترسد
...نه! شاید حتی یادمان هم نرفته بلکه همان قصه عادت است! عادت به سخت زندگی کردن، عادت به زندگی در تاریکی و حیرانی و آن را بهترین شرایط به خود تلقین کردن، عادت به دیدن درندگان و دریدهشدهها و آن را راز بقا و قانون طبیعت انگاشتن، و قحطی و خشکسالی و بلایا را هم از چشم طبیعت دیدن...
امیرالمؤمنین (ع) ضمن خطبهای طولانی اینگونه میفرمایند:
«...اگر که قائم ظهور کند آسمان بارانش را ببارد و زمین گیاهش را برویاند و کینه و دشمنى از دل بندگان برود و گرگ و میش با هم آشتى کنند تا آنجا که زنى از عراق به شام رود و جز بر روى گیاه گام ننهد و سبدش بر سرش باشد و درنده باو آزار نرساند و از آن نترسد...[7] »
راضی شدهایم به سایهای از نور خورشیدی تابان، در پشت ابرهایی قطور. ابرهایی که از زمین و اهل آن است وگرنه ابر کجا و خورشید فروزنده آسمان؟!
امام زمان (ع) ضمن توقیعی فرمودند: «...وجه بهرهورى از من در غیبتم مانند بهرهورى از آفتاب است که ابر آن را از دیده ها نهان کرده و براستى من امان اهل زمینم چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند...[8] »
ولیّ عصر (عج) در توقیعی دیگر خطاب به شیخ مفید چنین فرمودهاند:
«...و چنانچه شیعیان ما که خدا به طاعت خود موفّقشان بدارد، قلباً در وفاى به عهدشان متحد مىشدند؛نه تنها سعادت لقاى ما از ایشان به تأخیر نمى افتاد، که سعادت مشاهده ما با شتاب به ایشان مى رسید، درحالیکه همه در پرتو شناخت کامل ما و صداقت محض نسبت به ما مىباشند. بنابراین هیچ چیز ما را از ایشان دور نمىدارد،جز آن دسته از کردارهای آنان که ما را ناپسند و ناخوشایند است و از ایشان انتظار نداریم[9]»
خورشید تابانی که به او و قیامش، مردمان از تابش خورشید آسمان بینیاز میشوند. خورشیدی که زمین را روشن میسازد بعد از تاریکی؛ آنچنان که خداوند متعال وعدهاش فرمود:
«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُون[10]»
مفضّل گفت از امام صادق (ع) شنیدم که فرمودند: «این حقیقتی است که قائم ما هنگامی که قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن میشود و بندگان از پرتو خورشید بینیاز میشوند و ظلمت از بین میرود.[11] »
و ابرهای سیاهی که جمع شدن آن را از روی "پرچم سرخ افراشته تا به امروز" باید دید، و شهادتی که خود تاوان معاصی امتی ناسپاس بود و آن شهادت آثاری داشت که به خواست حجت خداوند و قیّم آدمیان[12]؛ یکی از آثارش آمرزش گناهان امت است.[13]
شعار هر فرد در حقیقت نشاندهنده اهداف و مقاصد اوست که به وسیله آن مخاطبین خود را متوجه نیت خود میسازد. شعار صاحب الزمان (ع) نیز "یا لثارات الحسین" است.
نقل شده که امام صادق (ع) در وصف اصحاب قائم (ع) فرمودند: «و ایشان از خشیت خدا دل سوختگاناند. به شهادت دعوت میکنند و تمنا میکنند که در راه خدا کشته شوند و شعارشان "یالثارات الحسینع " است.»
همچنین از امام جعفر صادق (ع) روایت شده که فرمود: «هنگام واقعه مربوط به امام حسین (ع) ملائکه بسوى خدا ضجه زدند و گفتند: پروردگارا آیا جا دارد این مصیبت دچار حسین (ع) شود که برگزیدهات و پسر پیامبر تو است؟ پس خداوند برای آنها قائم (ع) را در هالهای نمایاند و فرمود: به این مرد انتقام از ظالمینش میگیرم.»[14]
...اما همه و همه اینها برای من و آدمهای اطرافم فقط شدند یک عادت!
عادت کردیم که آنکس که همه آنهایی که در این کوچه و خیابان راه میروند، بلکه همه خلائق از برکتش روزی داده میشوند[15]؛ هر صبح و عصر بر جد مظلومش و خون به ناحق ریختهاش ندبهسرایی کند و خون بگرید[16]و ما هم در پیچ و خمهای خودساخته زندگی، بیشتر و بیشتر دست و پا بزنیم...
من و درس و پروژه دانشگاه و شغلم، همه و همه مثل بقیه مشکلات آدمیزاد، گذراییم. وعده خدا هم که دروغ نمیشود؛ روزی سرانجام این نکبتها تمامی میگیرند و زمین روی خوش میبیند؛ آن هم به همان وجود ظاهر درخشان، اما حیف که من و این همه انسان دیگر که با هم زیر این آسمان تیره نفس میکشیم، تاوان فراموشکاری خود را میدهیم، تاوان فراموشی یاد خدا[17]یا به بیانی بهتر؛ یاد نماینده خدا![18]
حیف است ما نباشیم بین آنان که شادی را به زمین میآورند، حیف است ما نباشیم از آنان که گرگ و میش را در کنار هم ببینند، حیف است ما باشیم و زندگی در سیاهی و تباهی...
حیف پرچمی است افراشته، اما هنوز سرخ!
باسلام و خسته نباشید بسیار عالی.اجر شما با اباعبداالله الحسین (ع)