در کنار فرات دو تن را دیدم، یکی پیرمردی تکیده و نابینا با محاسنی سپید، دیگری جوانی رشید،

خواستم به نزدشان روم و با آنان هم سخن شوم،

ابتدا با خود گفتم؛ شاید از مخالفین باشند،

اما طاقت نیاوردم، عاقبت سوی شان رفتم،

هر دو را می شناختم.

پیرمرد، از اصحاب نبی بود و یار علی،

در هجده غزوه همراه نبی بود و راوی سنت او، و در صفین در خدمت علی،

و مرد جوان، از اصحاب علی،

نام پیرمرد، جابر بن عبدالله انصاری، و مرد جوان عطیّۀ عوفی.

با خود گفتم؛ نزدیک نرو، دور بایست،

ببین که این تربیت یافتۀ آل نبی، در زیارتِ حسین چه می کند.

جابر تن به آب زد و غُسلی کرد،

و سپس مُحرِم شد، همچو حاجیان که به شوق طواف کعبه به مکه می روند،

همیان گشود و خود را به بوی خوش معطر کرد،

ذکر گویان به راه افتاد.

حمد کرد خدا را و ثنا گفت او را، تا به قبر سالار شهیدان رسید.

لحظه ای ایستاد، نفسی تازه کرد،

نابینا بود، اما تو گویی می دانست قبر حسین در این نزدیکی است.

به عطیّه گفت : دست مرا بگیر و بگذار روی قبر.

عطیّه دستش را روی قبر گذاشت، جابر صیحه ای زد و از هوش رفت.

عطیّه ترسید، دست و پایش را گم کرد،

آب مَشک را بر او پاشید،

جابر به هوش آمد،

پیاپی گفت : یاحسین! یاحسین! یاحسین!

لحظه ای ساکت ماند،

سکوت بود و سکوت.

صدایی نشنید،

جابر گریست.

گفت : حبیب من، چرا جواب دوست را نمی دهی؟

لحظه ای ساکت ماند،

و سپس با خود گفت : این چه تمنّایی است جابر، حسین در خون خُفته و بین سر و بدنش جدایی افتاده.

مویه کرد و به شدت گریست.

عطیّه در کنار جابر نشست و با هم، هم ناله شدند.

سیلاب اشک بر صورت جابر بارید،

گفت : گواهی می دهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگِ مومنینی،

تو فرزند سلالۀ هدایت و تقوا و پنجمینِ از اصحاب کسایی،

تو فرزند بزرگِ نقیبان و فرزند فاطمه سیدۀ بانوانی،

چرا چنین نباشد، دست سیدالمرسلین ترا غذا داده و در دامن پرهیزکاران پرورش یافته ای،

از پستان ایمان شیر خورده ای، پاک زیسته ای و پاک رفته ای،

و دلهای مومنین را در فراق خود اندوهگین کرده ای،

سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفته ای که برادرت یحیی شهید شد.

سلام بر شما ارواحی که در کنار حسین نزول کرده و آرمیده اید،

گواهی می دهم که شما نماز را بپا داشته و زکوه را ادا نموده اید،

به معروف امر، از منکر نهی، و با ملحدین و کفار جهاد کرده اید،

و تا هنگام مرگ خدا را عبادت کرده اید.

به آن خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد،

ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شدید شریک هستیم!

عطیّه یکباره سر سوی او چرخاند و لحظه ای به جابر خیره ماند،

گفت : جابر! این چه حرفی است؟ ما که کاری نکرده ایم! اینها شهید شده اند.

جابر گفت : از حبیبم رسول خدا شنیدم که گفت،

هر که گروهی را دوست داشته باشد با همانان محشور می شود،

و هر که عمل جماعتی را دوست داشته باشد، در عمل آنان شریک خواهد بود!


این متن از سلسله متن‌های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت‌هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می‌شود از هشتم ذی‌الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند. روز شمار وقایع در این نوشتار، جز در موارد خاص، مانند خروج امام (ع) از مکه، تاسوعا، عاشورا و ... با توجه به گوناگونی روایات و شیوۀ نگارش، به معنی شرح وقایع اتفاقیه آن روز نبوده و تنها برای توالی در همراهی با کاروان استفاده شده است.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.