دوربین به دست بودن هم لذتی دارد؛ یعنی اصلا دوربین داشتن آن هم از نوع حرفهای و حجیم لذت دارد و الا دوربین که روی تمام گوشیها هست. این دوربینهای حرفهای کلا چهره گول زنندهای دارند. هر کسی با هر شکلی که دستش بگیرد همه فکر میکنند که با یکی از اساتید این فن طرف هستند، حالا بماند که خود شخص عکاس هم وقتی دوربین را به دست گرفته فکر میکند دارد برای مشهورترین رسانههای جهان عکاسی میکند.
حکایتهای دوربین عکاسی در مورد خود بنده هم صادق است، از هر دو طرفش هم! نجف که بودیم در همان شبی که دوربین را برای عکاسی به حرم برده بودم در آخرین لحظاتی که قصد برگشتن داشتم دو جوان جلوی مرا گرفتند و خواستند از آنها عکس بگیرم. خوب که کنار هم ایستادند سعی کردم در میان آن شلوغی حرم موقعیت خوبی را پیدا کنم و عکس بیندازم، شمارهای هم برای ارسال عکس از آنها گرفتم. فکر نمیکردم که این اتفاق به تعداد زیاد تکرار شود برای همین خیالم راحت بود که به راحتی عکس این دوستان را برایشان ارسال میکنم.
در مسیر که قرار گرفتیم و پیادهروی آغاز شد متوجه شدم که چقدر موقع عکاسی نگاهها جلب من میشود. درست است که این چند سال دیگر آنقدر عکس و فیلم تهیه کردهاند که دیدن آدم دوربین به دست عجیب نیست، اما نفس عکاسی و اینکه یک نفر دارد لحظهای را ثبت میکند خود جلبکننده توجه است.
دومین نفر که درخواست عکس کرد متوجه شدم که این راه همچنان ادامه دارد! البته حس بسیار خوبی داشت و برای خودم هم بسیار لذتبخش بود، اینکه با شور و شوق فراوان جلوی دوربینت میایستند و تمام حس و حال خود را در یک لحظه ثابت نگاه میدارند. این بار یک گروه رفاقتی چهار نفره بودند. این بار تجربهام بالا رفته بود برای همین به جای اینکه شماره بگیرم شماره خودم را دادم و شماره عمود را نشانهای گذاشتم برای یادآوری عکس و سوژههای آن.
برخی برای عکس تقاضایی نداشتند ولی وقتی لنز دوربین به سمتشان میرفت سریع ژست میگرفتند و عکسی برای من به یادگار میگذاشتند.
یک مدل دیگر زمانی بود که در موکبی مستقر میشدیم. اینجا بود که یکی از ابزارهای کاربردی در شروع آشنایی و صحبت همین دوربین بود. بعد از آن هم که معلوم بود چه میشود، عکسهای یادگاری گروهی و تکی از دوستان جدیدی که سعادت آشنایی را با آنها پیدا کرده بودیم.
عکاسی از برادران میزبان عراقی هم خالی از لطف نبود. درست است که چندان به دنبال گرفتن فایل عکس نبودند اما همین که جلوی دوربین میایستادند و با زبان بینالمللی خنده به دوربین زل میزدند ارزش عکاسی داشت.
تقریبا تا روز بازگشت و در تمام جاهایی که بودیم این اتفاق برای من افتاد و من هر بار لذتی دو چندان میبردم، این کار را خدمتی به زائران ارباب میدانستم. گفتم من که هنری ندارم ولی حالا که قسمت شده، از دستش ندهم. شاید که این لحظات در نگاه ارباب ثبت شود و گوشه چشمی به من سراپا تقصیر کند.
دیده شدن در پیشگاه دردانه خدا میارزد به اینکه هیچ گاه در هیچ عکسی دیده نشوی.
برای مشاهده قسمت قبل این سفرنامه میتوانید به اینجا و برای مشاهده قسمت بعدی به اینجا مراجعه کنید.