می‌آیم، اگرچه کوتاه، درآغوش تو آرمیدن لذتی جاودانه دارد.

 از ملکوت به عرش آغوش تو و از آغوش تو تا ملکوت، به راستی چه کس تاکنون سیری به این زیبایی داشته ‌است؟

می‌آیم تا بی کسی‌ات را پناه آخر باشم.

می‌آیم تا شب‌ پرستان را حجت داور باشم.

می‌آیم تا اثبات کنم که یاوری، به بزرگی نیست.

می‌آیم تا  خشونت سه شعبه را به لطافت گلویم بنشانم و زمزم خون خدا را به ملائک هدیه دهم.

می‌آیم تا برایت پسر باشم، سپر باشم.

گمان مبر که کوچکم؛ بلکه آخرین سردار سپاه تو‌ام، بابای غریبم حسین جان.

آیینه‌ای از نگاه باباست

او یک تنه خود، سپاه باباست