مولا گوشهی اتاق نشسته بودند، کنیز از در وارد شد. چیزی در دست پنهان کرده بود که گویا شرم داشت از نشان دادن آن. جلو آمد و شاخه گلی را رو به روی امام حسین علیهالسلام روی زمین گذاشت؛ اما رویش نشد که بگوید این شاخه گل از روی مهر و علاقه اش به اوست؛ ولی چه نیازی به گفتن بود وقتی که مولایش ناگفتهها را میشنید.
امام (ع) شاخه گل را در دست گرفتند و بوییدند. سپس سر بلند کردند با لبخندی زیبا رو کردند به کنیز و فرمودند: «تو آزادی؛ به خاطر همین شاخه گل تو را آزاد کردم.»
شخصی که شاهد ماجرا بود گفت: «آقا جان او فقط یک گل به شما داده ارزشش را نداشت که آزادش کنید!»
امام حسین (ع) پاسخ دادند: «خدا این طور به ما یاد داده است که هر هدیهای را با هدیهای بهتر پاسخ دهیم.»[1]
پس بدان ما هم مولایی داریم که کنج اتاق غربت نشسته است و منتظر شاخه گل من و تو...
بیا ما هم برای مولایمان یک دسته گل درست کنیم، فکر می کنی چه گل هایی دوست دارد؟
دعا برای سلامتیاش، دعا برای ظهورش، درد دل کردن با او، قدمی برایش برداشتن یا...
هر گلی را که فکر می کنی او دوست دارد آماده کن و برایش بفرست فقط و فقط برای خودش...
بگو که چقدر دوستش داری...
بیا حرف دلمان را هم بگوییم، بگوییم ما نیامدهایم که آزادمان کنید، شاخه گل آوردهایم که ما را پیش خودتان نگه دارید که بندهی محبتتان شویم...
شک نکن چنان پاسخمان را می دهدکه هیچ کس انتظارش را ندارد حتی خودمان...
برادر منبع رو هم بگو
لطفآ اصلاح کنید: "درد دست" پاسخ دادند :"
ممنون.اصلاح شد.