سپیده از پس ستیغ کوه سر زده بود و انوار خود را به کعبه می تاباند.

و جُناده انصاری، در انتظار از پس دیوار خانه، به کوچه ذُل زده بود.

مردی از مکه، خود را به جُناده انصاری رساند.

گفت؛ مگر می شود فریضه حج را رها کرد و رفت؟

جُناده گفت؛ اگر بماند، امت رسول الله از کجا بداند چه طغیانی به پا شده و شجرۀ ملعونه

چگونه ریشه دوانده!

گفت؛ جهاد، آن هم در موسم حج؟

جُناده گفت؛ بنی امیه چنان چهرۀ دین را قلب کرده که از اسلام جز نامی نمانده. اگر اسلام نباشد، حج نیست!

 گفت؛ ولی او مردمان را به سفر مرگ می خواند.

جُناده گفت؛ نه برادر، به لقاءالله می خواند!

به صدای نزدیک شدن کاروان، جُناده انصاری با تبسمی بر لب، با مرد وداع کرد.

 دست در دست عمرو، عِنان اشتر ام عمرو را گرفت و به کاروان ملحق شد.

و مرد، تنها و در حیرت، او را نظاره کرد.

کاروان، از کنار مردمانی که به گِرد کعبه در طواف بودند گذر کرد، و جُناده با نگاهی به آنان لحظه ای ایستاد

و با خود نجوا کرد.

گفت؛ در میان اهل مکه و آنانی که به عشق میقات آمده اند، بیست نفر هم نبود تا حسین را یاری کند؟!

اندکی با خود، در اندیشه بود، و سپس به دنبال کاروان روان شد و زیر لب زمزمه کرد.

گفت؛ لبیک الهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک. ان الحمد و النعمته لک و الملک. لا شریک لک لبیک!


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.