دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل آمد...

گل آمد و ویرانۀ ما گلشن از اوست

ماه آمد و کاشانۀ ما روشن از اوست

 

من با پدرم قول و قراری دارم

جان باختن از من است و دل بردن از اوست

 

 

او گلی گم کرده دارد من پدر گم کرده‌ام

گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر

گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر

 

در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها

هر قدر از پشت سر از روبرویم بیشتر

بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

 

فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

 

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

 

محسن تو علی اصغر شد

نور زهرا شد و منور شد

شب قدر نبی مقدر شد

 

نه خدیجه به دامنش آورد

بلکه زهرا خدیجه‌آور شد

غمگین کوچکم

غمگین من بخند برای خدا بخند

من هم دلم گرفته، عزیزم بیا بخند

 

گل خنده می­‌کند، تو چرا اخم می­‌کنی؟

دست‌ودل مرا پر گلزخم می­‌کنی

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را

آیینه‌دار قافلۀ بی‌قراری‌ام آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام

 

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را از ناله‌ها و گریۀ شب‌زنده‌داری‌ام

بابا به حرف دختر است

حال ما خوب است وقتى چشم ما براین دراست

بى کریمان بدتر است و با کریمان بهتر است

 

برنمی‌گردد دگر این شب نشینی‌هاى ما

قبر مادر پیش رو وعمر ما پشت سر است

دیگر برایِ گوش من لالا ضرر دارد

بابا برایم روزها گرما ضرر دارد

شب هم که شد بر زخم ِ من سرما ضرر دارد

 

دنیای من بعد از غروبِ تو برایِ من

یک لحظه هم ماندن در این دنیا ضرر دارد

شب فراق

مگر که منتظر یک خبر نبودی تو؟

مگر که منتظر تشت زر نبودی تو؟

 

تو که ستاره‌ترینی در این خرابه، چرا

شب فراق تو بودی، سحر نبودی تو

رقیه نامه

دخترم٬ دختر سۀ ساله من

در گلستان عمر٬ لالۀ من

 

ای که دائم کنار بابایی

همه شب غمگسار بابایی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×