دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
محرم آمد

 

یکباره درون سینه‌اش غم‌ آمد انگار هزار داغ با هم‌ آمد

یک جرعۀ آب خورد و بغضش ترکید فهمید که باز هم محرم‌ آمد

 

باران

من و تا جمعۀ موعود باران

دوتا چشم و هزاران رود، باران

 

تمام کربلا را آب می‌برد

اگر دست دل من بود باران

 

انار سرخ

خورشید مانده بود و نفس‌های آخرش

دنیا غروب می‌کند از نو برابرش

 

عیسی ظهور می‌کند و مرد آب‌ها

درگیر زخم‌های درشت برادرش

برای علمدار کربلا

 

از دست تو آب، آبرو پیدا کرد  

مهتاب دل بهانه جو پیدا کرد

دست تو به آب خورد و خورشید فرات  

در دستت فرصت وضو پیدا کرد

 

ناب‌ترین کوکب

 

ای دست من! ای ناب‌ترین کوکب من!

خون شد ز جدایی‌ات دل زینب من

 

بر دست تو من باده‌ی کوثر دادم

آبی نرساندی تو اگر بر لب من

 

آبرو

ای مشک! به عبّاس وفاداری کن

سقّای بریده دست را یاری کن

 

تا پیش رقیّه آبرویم نرود

این آب فرات را نگه‌داری کن

 

وعدۀ آب

 

ای دست! اگر که تن به کشتن دادم

یا آن که تو را به تیغ دشمن دادم

 

گفتم که کنم به وعده‌ی آب، وفا

چون وعده‌ی آب بر حرم من دادم

شرمندگی

ای دست که چون عَلَم به صحرا زدمتت!

خوش باش که بر دامن مولا زدمت

 

زآن رو که لب سکینه دور از آب است

شرمنده از اینم که به دریا زدمت

 

ذوقِ گذشت

عبّاس که بود در سرش شوق گذشت

 دیدند چگونه دارد او ذوق گذشت

 

جان در ره آب داد و یک جرعه نخورد

 این است گذشتى که بُوَد فوق گذشت

 

دریاى ادب

 

ایمان و وفا، سایه‌ی بالاى تو بود

 ایثار على، نقش به سیماى تو بود

 

گر لب نزدى به آب دریا، عبّاس!

 دریاى ادب، میان لب‌هاى تو بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×