دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غم بی پایان

غم امّ‌البنین پایان ندارد

که درد بی‌کسی درمان ندارد

 

نظر بر کربلا می‌کرد و می‌گفت

بیا جانا که مادر، جان ندارد

تابوت مادر

بیا عباس من ای نور دیده

ز هجرت قامت مادر خمیده

 

بیا تابوت مادر را تو بردار

بزن بر سینه با دست بریده

مادر باب‌الحوائج

بیا عباس من قلبم گرفته

فضای سینه‌ام را غم گرفته

 

منم آن مادر باب‌الحوائج

دلم عمری به تو ماتم گرفته

کنار تربت زهرا

ز دست غم نشد شب‌ها بخوابم

به قبرم می‌روم تنها بخوابم

 

عزیزان در بقیع دفنم نمایید

کنار تربت زهرا بخوابم

سلام بر شش گوشه

چهار اصلان من گر نور عین است

همه قربان یک موی حسین است

 

سلام من بر آن شش گوشه قبری

که تاج افتخار قبلتین است

خورشید با ماه

اگر عباس من آیی تو با آه

یقین همراه تو می‌آید آن شاه

 

دم جان دادنم بینم چه زیباست

نشسته در برم خورشید با ماه

مشرق آفتاب

کم‌کم طلوع می‌کند از مشرق آفتاب

شهر مدینه باز پر از شور و زمزمه است

 

مثل همیشه آمده‌ در گوشۀ بقیع

یک مادر شهید که هم‌نام فاطمه است

آشیانم رفته بر باد

خدایا خانمانم رفته بر باد

که تنها آشیانم رفته بر باد

 

مرا موی سپید زینبم گفت

تمام دودمانم رفته به باد

شهیدپرور

تا مهر فلک صدرنشین خواهد بود

تا ماه و ستاره و زمین خواهد بود

 

در جمع شهیدپروران اوج سخن

از فاطمۀ ام بنین خواهد بود

لالۀ عباسی

ای حُسن تو افکنده در آفاق طنین

ای ماه که در محاق افتاده چنین

 

ای لالۀ عباسی پرپر گشته

با داغ غم تو چون کند ام بنین

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×