دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوه تجربه‌

قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا

بیا به کوفه، ولی بی‌کفن به کوفه نیا

 

من از خیانت این شهر، کوه تجربه‌ام

برای تجربه اندوختن به کوفه نیا

 

وقف خاک جانان

به خون چهره دادم غسل، از پا تا سر خود را

زیارت می‌‌کنم با دست بسته رهبر خود را

 

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم

لب عطشان نهادم زیر خنجر، حنجر خود را

 

لب تشنۀ سر گردان

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

 

حال و روز من آواره تماشا دارد

تکیه‌گاهم به جز این گوشۀ دیوار نشد

 

لیلۀ قربانی

سیدی! کن نظر این بی‌سر و سامانی من

گریه‌دار است ز بس شام پریشانی من

 

آخر از عشق تو کارم به سرِ دار کشید

به تماشا بنشین لیلۀ قربانی من

 

مرا ببخش

شرمندۀ شما شدم آقا، مرا ببخش

در کوچه مانده‌ام تک و تنها، مرا ببخش

 

آن نامه کاشکی که به دستت نمی‌رسید

گفتم بیا، به خاطر زهرا مرا ببخش

 

اشک خجالت

سمت هر کوچه می‌‌روم امشب

می‌رسد کوچه در ادامه به تو

به امیدی که دست تو برسد

می‌نویسم دوباره نامه به تو

 

حکایات عجیب

مسلمت در کوفه بس دارد حکایات عجیب

یا حبیبی، یا حسین

 

اول شب شد عزیز و آخر شب شد غریب

یا حبیبی، یا حسین

 

پرتو مهر

بکش مانند میثم، غرق در خون بر سرِ دارم

که پیش تو خجالت می‌‌کشم از اینکه سر دارم

 

شبم در پرتو مهر تو مثل روز روشن شد

خدا را شکر چون آفاق از نور تو سرشارم

 

خاطره‌ای سرد

پیغمبر درد بود و هم‌درد نداشت

از کوفه به‌جز خاطره‌ای سرد نداشت

 

می‌گفت: خدایا، که بگوید به حسین

این شهر هزارکوچه، یک مرد نداشت؟

 

مرهم

جز نمک بر جگر سوخته مرحم نکنم

به فدای سر تو

 

سر من می‌‌شکنند و سر خود خم نکنم

به فدای سر تو

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×