دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مانده‌ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا؟

خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا!

مانده‌ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا؟

 

گفته‌اند از آسمان‌ها، من ولی از کودکی

در هوای بوی خاکت بی‌قرارم کربلا

یادش بخیر...

یادش به خیر عطر خوش باغ سیب‌ها

یادش به خیر شهر رسول نجیب‌ها

 

دلتنگ چشم‌های قشنگ توام حسین

بستم دخیل اشک به امن یجیب‌ها

مشت‌ها و گوشواره‌ها

بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود  

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها دشتی ز سوز سینۀ زینب شراره بود

معرکه

بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است

وسط خیمۀ ما روضه مهیا شده است

 

دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است

هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است

به خاطر بغض علی

ناگهان زمزمه‌ای در صف دشمن پیچید عطر یاس و سمن و لاله و سوسن پیچید همه گفتند نبی گشته کفن پوش حسین زره کرده به برش چون احد و بدر و حنین

می خواستم بزرگ شوی...

می‌خواستم بزرگ شوی محشری شوی

تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی

 

می‌خواستم که قد بکشی مثل دیگران

شاید عصای پیریِ یک مادری شوی

ناله مادر

این نالۀ شکستۀ یک خسته مادر است

بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است

 

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل

خجلت زده، غریب و پریشان و مضطر است

 

بس کن رباب

بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است

دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

 

کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده

گهواره نیست دست خودت را تکان نده

حنجر اصغر...

چه کرده عدو با تو و حنجرت؟

که خون کرده قلب من و مادرت

 

چه کرده سه شعبه گلوی تو را

که پاشیده گردیده سرتاسرت

آتشم زدند...

این اشک‌ها به پای شما آتشم زدند

شکر خدا برای شما آتشم زدند

 

من جبرییل سوخته بالم، نگاه کن!

معراج چشم‌های شما آتشم زدند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×