دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شور رستخیز

از جفای کوفیان کفرکیش

شد به سوی کوفه، آن جمع پریش

 

ز ازدحام آن گروه بی‌تمیز

شد عیان در کوفه، شور رستخیز

 

 

رنگ ارغوان

 

با دلی غم‌پرور و زار و ملول

شد به کوفه، عترت پاک رسول

 

یک طرف سرها همه رخشنده بود

نور بر اطراف خود بخشنده بود

هاتف غیب

چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی

ره‌سپر، سوی دیار کربلا

 

کاروانش را سراسر بر ملا

دم‌به‌دم پیک بلا می‌زد صلا

 

محشر دیگر

کاش می‌بود مرا بر تن خونین، سر دیگر!

تا به راه تو جدا می‌شدی از خنجر دیگر

 

کاش از بهر سر نیزه و زیر سُم مرکب

بود از بهر حسین، صد سر و صد پیکر دیگر!

 

مهمان سرگردان

                

بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن ز احسان بهر این مهمان، سر و سامان مهیّا کن  

چو شمعی در ره عشقت سراپا سوختم امشب بیا پروانۀ پروانه را ای شمع! امضا کن

جرس از صدا ماند

چو در کوفه خورشید گیتی فروز

شتابی دگر کرد، در نیمروز

 

به کردار طشتی، لبالب ز خون

بر این نیلگون طارم واژگون

شیرازۀ صبر

در غربت شام و کوفه، نام‌آور عشق

همزاد بلا، مادر غم، خواهر عشق

 

با موی پریشان شده، شیرازۀ صبر

با قدّ خمیده، سایه‌ای بر سر عشق

 

دار بلا

در کوفه اگر غریب و مهجور شدی

در کوی وفای دوست، مشهور شدی

 

هر چند ز صحرای جنون جا ماندی

بر دار بلای عشق، منصور شدی

باران

تا در گلوی تشنۀ  خنجر صدا جاری است

خون گلویت کربلا تا کربلا جاری است

 

یا چون نسیم صبح تابستان گندمزار

نرم و ملایم، روستا تا روستا جاری است

 

بلندترین

طوفان اسیر در دل دریای شهر شد

مردانگی ترانۀ بی‌جای شهر شد

 

در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگ‌هاست

خورشید هم موافق سرمای شهر شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×