دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مور و سلیمان

وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد

باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد

 

صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم

از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد

 

سلام بر بدن بی سری که عریان شد

هجوم موج بلا را به چشم خود دیدم

غروب کرببلا را به چشم خود دیدم

 

به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم

ذبیح دشت منا را به چشم خود دیدم

 

عصر عاشورا

یک اسب میان خیمه‌ها پیدا شد

در سینۀ دشت شیونی برپا شد

 

بغضی که نهفته در قلم موی تو بود

بر بوم چکید و عصر عاشورا شد

 

منّت بر قمر

روی زانوی برادر پا اگر بگذاشته

آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته

 

دست‌ها را روی دوش دو پسر بگذاشته

آنکه روی شانۀ عباس سر بگذاشته

 

فریاد عاشورا

مظهر صبر خدای حی داور، زینبم! یادگار حیدر و زهرای اطهر، زینبم! فتح کردی شام را سنگر به سنگر، زینبم! آمدی همچون علی از فتح خیبر، زینبم!

 

غروب روز دهم

به قتلگاه شه بی سر ازدحام شده ز تیر، نیزه، عصا، خنجر ازدحام شده

 

برای غارت پیراهن عزیز دلش به پیش چشم خود مادر ازدحام شده

دست شعله‌ور

مهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین

 

می‌خواستم نسوزم ازین شعله‌ها ولی آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین

السلام علی الراس المرفوع

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

 

صدای مویۀ زلفش که دست باد افتاد چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

 

گندم ری

ساربان خواست که انگشتری‌ات را ببرد

دید بایست که انگشت تو را هم ببرد

 

سارقی خواست که غارت بکند پیرهنت

دست انداخت، گریبان تو را هم بدرد

 

مقتل انگار پر از غوغا شد

کار را یکسره کرد و پا شد

دور شد از همگان، تنها شد

مقتل انگار پر از غوغا شد

سر پیراهن او دعوا شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×