دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بار حنا

این نامه‌ای که از تو به دستم رسیده است

آتش به بند بند وجودم کشیده است

 

پرسید همسرم چه شده منقلب شدی؟

آقا مگر چه گفته که رنگت پریده است؟

مسلم بن عوسجه اسدى

 

شُکوه عشق به هر جا که سایه افرازد

 به قدر سایه‌نشینان خویش می‌نازد

 

دلیل قافله‌ی عشق چیست؟ نام حسین

 به هر کجا که برافروخت، شورش اندازد

 

عشق و مستی

 

سال‌خورده نخل بستان صفا

«مسلم بن عوسجه» آن با وفا

 

دید در بازار، غوغایی به پاست

صحبت از جنگ و حدیث از نینواست

 

کشور دل

دید «مسلم» را «حبیب» حق‌پرست

با همه بی‌رنگی‌اش، رنگی به دست

 

گفت با زاریش کای دیرینه‌دوست!

وی که دانم طالب مغزی، نه پوست!

 

حنای خون

 

شد چو وارد شه، به دشت کربلا

گشت اندر کوفه، غوغایی به پا

 

شد به بازار، آن زمان روزی «حبیب»

دید بر پا گشته اوضاعی غریب

عشق و پیری

عشق را بنْگر که در پیری، چسان غوغا کند

پیرمردی را چگونه واله و شیدا کند

 

«مسلم بن عوسجه» گفتا به شاه دین، حسین

اذن جنگم ده که عشق تو، مرا رسوا کند

فروغ نگاه

شُکوه عشق به هر جا که سایه افرازد

به قدر سایه‌نشینانِ خویش می‌نازد

 

دلیل قافلۀ عشق چیست؟ نام حسین

به هر کجا که برافروخت، شورش اندازد

 

کشش‌عشق

گفتار دل‌کش شه و رفتار دل‌فریب

از کوفه کَند پای دل «مسلم» و «حبیب»

 

عاشق چو گرم شوق شود، راه عشق را

پوید به پای جان و نیندیشد از رقیب

 

 

جمع احرار

چون شب عاشور زد خرگاه، ماه

                        شب نمودی عرصۀ گیتی، سیاه

 

ناله از دیر و کلیسا خاسته

                        محفل ماتم، حرم آراسته

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×