دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همّت مردانه

جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد

سربه‌سر عشّاق را مهرش به دل‌ها خانه کرد

 

جرعه‌نوش باده‌ی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق

عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد

 

سرخط معرفت

ای فروغ ازلی جلوه‌گر از افعالت!

صلوات ابدی بر تو و بر اعمالت!

 

می‌کند کسبِ جلالت، به جلال تو قسم!

کعبه‌ی ربّ جلیل از حرم اجلالت

 

غنچۀ پژمرده

آن روز تمام عرشیان آزردند

ز آن قوم، که غنچۀ تو را پژمردند

 

قنداقۀ طفل تا نهادی بر خاک

تا پیش خدا فرشتگانش بردند

امام‌زاده

بالا نشسته است که پیغمبرش کنند

کوچک‌ترین امامِ همین منبرش کنند

 

مثل امام‌زاده‌ی شش ماهه می‌شود

عمّامه‌ی سیاه اگر بر سرش کنند

تا همیشه باقی

نگاه خیرۀ خورشید از آسمان به تو زل زد

و روی دست خورشید از آسمان به تو زل زد

 

حماسۀ تو همین است که روی سرخی لب‌هایت

به جای آب فقط خون سرخ حادثه قل زد

طومار عشق

 

چون تیر خصم، حنجر آن طفل، پاره کرد

در حال مرگ، بر پدر خود، نظاره کرد

 

زآن یک نگاه، زد به دل قدسیان، شرر

امّا به قلب باب، فزون‌تر شراره کرد

 

شرم

 

ماهی من سوی آب، راه ندارد

بهر تلظّی به سینه، آه ندارد

 

لاله‌ی من بس که داغ تشنه‌لبی دید

جز لب خشکیده و سیاه ندارد

 

فریاد تلظّی

ماهی من سوی آب، راه ندارد

بهر تلظّی به سینه، آه ندارد

 

لاله‌ی من بس که داغ تشنه‌لبی دید

جز لب خشکیده و سیاه ندارد

 

 

جواب سه پهلو

مادر، نه طفل تشنه‌ی خود را به باب داد

مهتاب را فلک، به کفِ آفتاب داد

 

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید

چشمش به لعلِ خشکِ وی از اشک، آب داد

 

شوق وصال

 

مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت

با تبسّم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت

 

شوق جان‌بازی تماشا کن که آن تفتیده‌کام

جای لب با حنجرش، آب از سر پیکان گرفت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×