با شیون و اشک و ناله بر می‌گردند

رفتند چو یاس و لاله بر می‌گردند

در قافله جای آفتابی خالی ست

افسوس که بی سه ساله بر می‌گردند

آمد خیر حسین ز پا اوفتاده است

این حرف از دهان صبا اوفتاده است

بویت چه خوب می‌رسد از دور، گوییا

پیراهنت به دست صبا اوفتاده است

آن شب که آســـمان خدا بی ستاره بود

مردی حضور فاجعه را در نظاره بود

ســـهم کبوتران حـــرم، از حـــرامیان

بال شکسته، زخم فزون از شماره بود

دیر وقتی است که اوضاع حیات آرام است

باد نسیان زده آن سوی فرات آرام است

زندگی شکر که بر روی زمین بد نشده است

 گویی آن قافله از خواب کسی رد نشده است

دیشب به خواب قافله کابوس می‌وزید

در بهت لال صاعقه ناقوس می‌وزید

از دست تک‌سوار عطش در عمیق شب

از سمت شرق علقمه فانوس می‌وزید

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

از مکه خبر آمده داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها

از مکه خبر آمده از رکن یمانی نزدیک اذان ناله بلند است سحرها  

دارد به دل صلابت کوه شکیب را

از لحظه‌ای که بوسه زده زخم سیب را

با اقتدار فاطمی خود رقم زده

در کربلا حماسۀ أمن یجیب را

نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را

تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم، برات، می‌خواهم

دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست