دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بی‌برادر

دو دست سبز او در آب می‌خورد

مگر او بی‌برادر آب می‌خورد؟

 

به لبخند گل شش‌ماهه سوگند

عطش، از آتشِ «در» آب می‌خورد

 

سیراب تشنگی

ماه در آغوش خورشید از خجالت آب بود

ساقی آلاله‌ها در ساغرش مهتاب بود

 

نوشدارویی نبود و بودنش بیهوده بود

تکه تکه، پاره پاره، پیکر سهراب بود

سفیر صلوات

لب­‌های عطشناک تو آغاز حیات­ است

دین­ست ... یقین­ست ... عروج­ست ... صلات­ است

 

با نبض تو باید بتپد قلب جهانی

نبضی که نمایانگر محیا و ممات­ است

عطش و آتش

هر دو سرشار از عطش در آرزوی آتشند

هر دو مشتاق و غزلخوان رو به سوی آتشند

 

گاهی از آیینه می‌گیرند ردِ روشنی

گاه چون پروانه‌ها در جستجوی آتشند

هرگز ننوشید

عطش را از لبان یاس بردار

ز چشمانش کمی احساس بردار

 

تو را بر لب نزد، هرگز ننوشید

برو دست از سر عبّاس بردار

دهان دریا

سحر شد چشم تو از خواب افتاد

به زلف خیمه‌هایت تاب افتاد

 

عطش بوسه به لب‌های تو می‌زد

دهان خشک دریا آب افتاد

تقدیم به آستان حضرت رباب (س)
گریۀ بی حساب

تا طفلی می‌گه آب گریه‌م میگیره

من از اسم رباب گریه‌م می‌گیره

 

همیشه وقتی «بابا آب داد»و

می‌خونم تو کتاب گریه‌م میگیره

 

امضای خدا

صحرا به که گویدغم مجنونش را؟

سوز عطش و گونۀ گلگونش را

 

دنیا به خودش ندیده مردی چون او

امضای خدا مهر کند خونش را

به استاد فرشچیان و تابلوی عصر عاشورایش
در ظهر عشق

ذوالجناح آمد و آیینۀ زخم است تنش

هرچه آیینه به قربان چنین آمدنش

 

این زبان بسته چه دیده است که در ظهر عطش

چشمه در چشمه سرشک است زبان سخنش

حقیقت مظلوم تا ابد

ماه محرم است و دلم باغ پرپر است

در چشم من، دوباره غمی سایه گستر است

 

ماه محرم است و دو چشم غریب من

با داغ بی بدیل تو ای سرخ! همسر است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×