دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اوج عطش

تو با تنهایی‌ات از خود فرا رفتی به تنهایی

ولی در خود فروماندیم ما ـ جمع تماشایی ـ

 

تو در اندازه‌های ناگزیر ما نمی‌گنجی

تو را هم با تو می‌سنجیم در عزم و شکیبایی

نوحه‌ی باران

 

بشْنو از نی، نینوای «العطش»

سوختم در خیمه‌های «العطش»

 

شعر اشک از چشم مردم ریخته

«شیعتی مَهما شَرِبتم» ریخته

تنهایى و عطش امام حسین (ع)

 

شه ز تن‏ها مانْد تنها، نى ز جان

آیۀ «لاتَحسَبَنَّ» خوش بخوان

 

شه برون شد از حجاب پیچ‌پیچ

چون الف شد، او چه دارد؟ هیچ‌هیچ

آخرین قربانی

 

بس که خون‌بار است، چشم خامه‌ام

بوی خون آید همی از نامه‌ام

 

ترسمش خون، باز بندد، راه را

سوی شه نابرده عبد‌الله را

باید ببارم

 

من از زبان باد شنیدم که تشنه‌ای

با من شنید عالم و آدم که تشنه‌ای

 

راهی شدم که آب برایت بیاورم

همراه با تمامی عالم «که تشنه‌ای»

 

نایاب

تشنگی شد آشکار و آب شد نایاب، آب

تشنه‌لب هم کودک و هم مادر و هم باب، آب

 

نوگلانِ باغ طاها از عطش پژمرده‌اند

تا نخشکیده، کنید این باغ را شاداب، آب

 

چشمۀ حیات

ای شه که جبرئیل امین شد، غلام تو!

شد پایدار، دین خدا از قیام تو

 

چون ابر نو‌بهار، بریزد ز دیده اشک

آید چو بر زبانِ محبّ تو، نام تو

 

 

میان انجمن

کنم بر آن سر ببْریده گریه یا به تنَش؟

که روی خاک، درافکنْد خصم، بی‌کفنش

 

به راه دوست ز دشمن رسید هر تیری

به خنده باز، دهان کرده زخم‌های تنش

 

شهید عشق

شهید عشق را نازم! که گاهِ بذل و ایثارش

فلک را پشت لرزید از نهیب رزم و پیکارش

 

نشد سدّ رهِ او در طریق عشق و جان‌بازی

نه آه سرد طفلانش، نه اشک گرم بیمارش

 

آمد به یاد

         

آب دیدم، کام عطشان توام آمد به یاد

دیدم آتش، لعل سوزان توام آمد به یاد

 

دوختم بر آسمان پر ستاره، چشم خویش

بر بدن، زخم فراوان توام آمد به یاد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×