دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نیست که نیست

چشم را روشنی مختصری نیست که نیست

و از امید در این دل اثری نیست که نیست

 

من همین اول عمری به‌خدا فهمیدم

آخر عشق به‌جز خون جگری نیست که نیست

فرق

مهتاب روزگار پر از شام ما شدی

طوفان موج گریۀ این دیده‌ها شدی

 

امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد

وقتی درون سینۀ تنگم دعا شدی

 

نگاه کن

حالا که آمدی جگرم را نگاه کن

ته مانده‌های بال و پرم را نگاه کن

 

پیش از سلام کردن و احوال‌پرسی‌ام

قاب سیاه چشم ترم را نگاه کن

صبح اثر

بابا بیا و دور و برم را نگاه کن

ویرانه‌ای که گشته حرم را نگاه کن

 

گرمی شانه‌های تو یادم نرفته است

سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن

 

بوسۀ آخر

به همان بوسه‌های آخر تو

منتظر مانده است دختر تو

 

به امید تو زنده ماندم من

شاهد ادعام، خواهر تو

خدای عشق

نگو کفر است، چون این کاروان چندین خدا دارد

خداوند ادب، شاهنشه مهر و وفا دارد

 

علمداری که ساقی می‌شود بر سوزش دل‌ها

لقب باب‌الحوائج، غیرتی چون مرتضی دارد

ارث پهلوی شکسته...

سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم

که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم

 

چار انگشت که مردانه و نامحرم بود

پلی از درد زده چشم مرا تا گوشم

بهار لاله

قیام قافله «برپا» رقیّه!

قنوت و نافله «برپا» رقیّه!

 

بهار لاله در صحرای محشر:

گل هر آبله بر «پا» رقیّه!

زبان حال امام باقر (ع)
من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

دلی شکسته و چشمی ز گریه، تر دارم

گشوده‌ام پر اگر نیت سفر دارم

 

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفر دارم

گل آمد...

گل آمد و ویرانۀ ما گلشن از اوست

ماه آمد و کاشانۀ ما روشن از اوست

 

من با پدرم قول و قراری دارم

جان باختن از من است و دل بردن از اوست

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×