دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گریه مکن

گریه، ای دختر رباب! مکن

نرگست، شیشۀ گلاب مکن

 

روی غم‌های جان، غمی مفزای

ز اشک حسرت، دلم کباب مکن

 

بنشین و بنشان

اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم

عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم

 

گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم

که غارت می‌کند دشمن، لباس پیکرت را هم

 

 

صدقه

 

چگونه است؟

که تو - دختر بانوی آب‌ها -

لب‌تشنه

اسیر بیابان کربلا شده‌ای

بی چاره نواز

ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمده‌ای!

جان فدای تو! که بی‌چاره‌نواز آمده‌ای

 

ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام

منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمده‌ای؟

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

          

رقیّه، دختر شاه شهیدان

ز هجران پدر شد دیده گریان

 

صدای گریه‌اش در آن دل شب

شرر زد بر دل و بر جان زینب

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

       

مژده! ای عمّه! که امشب پدرم آمده است

سرور تشنه‌لبان، تاج سرم آمده است

 

کشتۀ راه خدا، تشنه ‏لب کرببلا

خوب شد، عمّه! که نور بصرم آمده است

میهمان

          

صبح اگر سر بزند زودتر ان شاء الله

می‌رسد همسفرم از سفر ان شاء الله

 

در گذر از سر هر خار دعا می‌کردم

نشود هیچ کسی در به در ان شاء الله

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ من وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

هم بازی

          

زخم‌هایم شده این لحظه مداوا مثلاً چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلاً

 

آمدی تا که تو هم بازی دختر بشوی؟ باشد ای رأس حنا بسته! تو بابا مثلا

«انّمایی» دوباره نازل شد

       

نیزه‌دارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان می‌داد زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان می‌داد

تو روی نیزه هم اگر باشی، سایه‌ات همچنان روی سر ماست ای سر روی نیزه! ای خورشید! گرمیت جان به کاروان می‌داد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×