مشخصات شعر

شهر علی نشناخت بانوی خودش را

بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم

از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم

 

طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد

از لاله‌های پرپرم چیزی نگویم

 

حق می‌دهم نشناسی‌ام؛ اما برادر

از آنچه آمد بر سرم، چیزی نگویم

 

وقت وداع آخرت، عالم به هم ریخت

از شیون اهل حرم چیزی نگویم

 

آتش گرفتن گر چه رسم و سنت ماست

از دامن شعله‌ورم چیزی نگویم

 

بگذار سر بسته بماند روضه‌هایم

از ماجرای معجرم چیزی نگویم

 

کم سوتر از چشمان من، چشمان زهراست

از گریه‌های مادرم چیزی نگویم

 

آن صحنه‌های سهمگین یادم نرفته

افتادنت از روی زین یادم نرفته

 

از نعل اسب و بوریا چیزی نگویم

از آن غروب پر بلا چیزی نگویم

 

در عصر عاشورا النگوهام گم شد

از غارت خلخال‌ها چیزی نگویم

 

گفتم به تو انگشترت را در بیاور!

از ساربان بی حیا چیزی نگویم

 

در کوچه‌های کوفه ناموست زمین خورد

اصلاً شبیه مجتبی، چیزی نگویم

 

شهر علی نشناخت بانوی خودش را

از جامه‌های نخ نما چیزی نگویم

 

شاگردهایم سنگ بارانم نمودند

از چهره‌های آشنا چیزی نگویم

 

بی آبروها! چادرم را پس ندادند

از این به بعد روضه را چیزی نگویم

 

ای خیزران خورده، لبم بی حس تر از توست

از خاک برخیز و بگو که این سر از توست

 

از خاطراتم همسفر چیزی نگویم

حتی کمی هم مختصر! چیزی نگویم

 

منزل به منزل، محملم در تیررس بود

از سنگ‌های خیره سر چیزی نگویم

 

حتماً خبر داری مرا بازار بردند

آن هم منی که... بیشتر چیزی نگویم

 

از درد پهلو لحظه‌ای خوابم نمی‌برد

از گریه‌هایم تا سحر چیزی نگویم

 

من در مدینه طشت دیدم، سر ندیدم!

از کاخ شام و طشت زر چیزی نگویم

 

شرمنده‌ام که درد و دل کردم برادر

بی تو چگونه خانه برگردم برادر؟

 

شهر علی نشناخت بانوی خودش را

بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم

از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم

 

طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد

از لاله‌های پرپرم چیزی نگویم

 

حق می‌دهم نشناسی‌ام؛ اما برادر

از آنچه آمد بر سرم، چیزی نگویم

 

وقت وداع آخرت، عالم به هم ریخت

از شیون اهل حرم چیزی نگویم

 

آتش گرفتن گر چه رسم و سنت ماست

از دامن شعله‌ورم چیزی نگویم

 

بگذار سر بسته بماند روضه‌هایم

از ماجرای معجرم چیزی نگویم

 

کم سوتر از چشمان من، چشمان زهراست

از گریه‌های مادرم چیزی نگویم

 

آن صحنه‌های سهمگین یادم نرفته

افتادنت از روی زین یادم نرفته

 

از نعل اسب و بوریا چیزی نگویم

از آن غروب پر بلا چیزی نگویم

 

در عصر عاشورا النگوهام گم شد

از غارت خلخال‌ها چیزی نگویم

 

گفتم به تو انگشترت را در بیاور!

از ساربان بی حیا چیزی نگویم

 

در کوچه‌های کوفه ناموست زمین خورد

اصلاً شبیه مجتبی، چیزی نگویم

 

شهر علی نشناخت بانوی خودش را

از جامه‌های نخ نما چیزی نگویم

 

شاگردهایم سنگ بارانم نمودند

از چهره‌های آشنا چیزی نگویم

 

بی آبروها! چادرم را پس ندادند

از این به بعد روضه را چیزی نگویم

 

ای خیزران خورده، لبم بی حس تر از توست

از خاک برخیز و بگو که این سر از توست

 

از خاطراتم همسفر چیزی نگویم

حتی کمی هم مختصر! چیزی نگویم

 

منزل به منزل، محملم در تیررس بود

از سنگ‌های خیره سر چیزی نگویم

 

حتماً خبر داری مرا بازار بردند

آن هم منی که... بیشتر چیزی نگویم

 

از درد پهلو لحظه‌ای خوابم نمی‌برد

از گریه‌هایم تا سحر چیزی نگویم

 

من در مدینه طشت دیدم، سر ندیدم!

از کاخ شام و طشت زر چیزی نگویم

 

شرمنده‌ام که درد و دل کردم برادر

بی تو چگونه خانه برگردم برادر؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×