مشخصات شعر

صفایی ز آب فراتم بده

خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار

خداحافظ ای بیت پروردگار

 

خداحافظ ای محفل اهل راز

خداحافظ ای قبله‌ام در نماز

 

خداحافظ ای کوی مطلوب من

خداحافظ ای بیت محبوب من

 

خداحافظ ای از تو دل منجلی

خداحافظ ای زادگاه علی

 

خداحافظ ای سجدگاه رسول

خداحافظ ای جای پای بتول

 

خداحافظ ای شمع هر انجمن

محل طواف حسین و حسن

 

به خاک تو، ‌ای آرزوی همه

بود جای پیشانی فاطمه

 

اگر میهمان بدی بوده‌ام

به دامان پاک تو رخ سوده‌ام

 

از این در برون با چه حالی روم؟

مبادا که با دست خالی روم

 

خوش آندم که با سوز و شور و دعا

در آغوش خود من گرفتم تو را

 

خوش آندم که در استلام حجر

نهادم به دامان پاک تو سر

 

چو محرم شدم، با تو محرم شدم

کنار تو از اشک، زمزم شدم

 

اگر خواهی از خود جدایم کنی

کرم کن که عبد خدایم کنی

 

صفایی دگر بر روانم بده

امام زمان را نشانم بده

 

سراپا شدم ناله و اشک و سوز

امام زمان را ندیدم هنوز

 

اگر چه به وقت وداع همه

شنیدی ز هر زائری، زمزمه

 

دلش از شرار غم افروختی

به وقت خداحافظی سوختی

 

همان شب که با گریه و شور و شین

خداحافظی کرد با تو حسین

 

کنار تو زد عاشقان را صلا

دل شب روان شد سوی کربلا

 

چه باشد مرا هم عطایی کنی؟

چو مولای خود کربلایی کنی

 

پس از فیض زمزم براتم بده

صفایی ز آب فراتم بده

 

خداحافظ ای خاک بیت الحرام

خداحافظ ای حجر و رکن و مقام

 

به ناچار اگر می‌روم زین حرم

مبادا بود نوبت آخرم

 

مبادا که نومید رانی مرا

برانی و دیگر نخوانی مرا

 

اگر داشت «میثم» در این خانه راز

دلش جانب کربلا بود باز

 

صفایی ز آب فراتم بده

خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار

خداحافظ ای بیت پروردگار

 

خداحافظ ای محفل اهل راز

خداحافظ ای قبله‌ام در نماز

 

خداحافظ ای کوی مطلوب من

خداحافظ ای بیت محبوب من

 

خداحافظ ای از تو دل منجلی

خداحافظ ای زادگاه علی

 

خداحافظ ای سجدگاه رسول

خداحافظ ای جای پای بتول

 

خداحافظ ای شمع هر انجمن

محل طواف حسین و حسن

 

به خاک تو، ‌ای آرزوی همه

بود جای پیشانی فاطمه

 

اگر میهمان بدی بوده‌ام

به دامان پاک تو رخ سوده‌ام

 

از این در برون با چه حالی روم؟

مبادا که با دست خالی روم

 

خوش آندم که با سوز و شور و دعا

در آغوش خود من گرفتم تو را

 

خوش آندم که در استلام حجر

نهادم به دامان پاک تو سر

 

چو محرم شدم، با تو محرم شدم

کنار تو از اشک، زمزم شدم

 

اگر خواهی از خود جدایم کنی

کرم کن که عبد خدایم کنی

 

صفایی دگر بر روانم بده

امام زمان را نشانم بده

 

سراپا شدم ناله و اشک و سوز

امام زمان را ندیدم هنوز

 

اگر چه به وقت وداع همه

شنیدی ز هر زائری، زمزمه

 

دلش از شرار غم افروختی

به وقت خداحافظی سوختی

 

همان شب که با گریه و شور و شین

خداحافظی کرد با تو حسین

 

کنار تو زد عاشقان را صلا

دل شب روان شد سوی کربلا

 

چه باشد مرا هم عطایی کنی؟

چو مولای خود کربلایی کنی

 

پس از فیض زمزم براتم بده

صفایی ز آب فراتم بده

 

خداحافظ ای خاک بیت الحرام

خداحافظ ای حجر و رکن و مقام

 

به ناچار اگر می‌روم زین حرم

مبادا بود نوبت آخرم

 

مبادا که نومید رانی مرا

برانی و دیگر نخوانی مرا

 

اگر داشت «میثم» در این خانه راز

دلش جانب کربلا بود باز

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×