مشخصات شعر

وقف خاک جانان

به خون چهره دادم غسل، از پا تا سر خود را

زیارت می‌‌کنم با دست بسته رهبر خود را

 

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم

لب عطشان نهادم زیر خنجر، حنجر خود را

 

به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را

که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را

 

به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست‌تر دارم

که وقف خاک جانان کرده‌ام خاکستر خود را

 

به موج تیغ دشمن، دوست را کردم چنان پیدا

که گم کردم حساب زخم‌های پیکر خود را

 

عذار نیلی از سیلی کنم، تا هدیه بر زهرا

فرستادم به همراه سکینه دختر خود را

 

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید

که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را

 

صدای نالۀ زهرا به گوشم می‌‌رسد، آری

که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را

 

الا ‌ای یوسف زهرا! میا کوفه که می‌‌ترسم

به چنگ گرگ‌ها بینی علی اکبر خود را

 

میا از کعبه‌ ای مولای من در این منای خون

که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را

 

به دار عشق میثم تا زبان در کام خود داری

مگویی جز ثنای عترت پیغمبر خود را

 

وقف خاک جانان

به خون چهره دادم غسل، از پا تا سر خود را

زیارت می‌‌کنم با دست بسته رهبر خود را

 

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم

لب عطشان نهادم زیر خنجر، حنجر خود را

 

به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را

که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را

 

به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست‌تر دارم

که وقف خاک جانان کرده‌ام خاکستر خود را

 

به موج تیغ دشمن، دوست را کردم چنان پیدا

که گم کردم حساب زخم‌های پیکر خود را

 

عذار نیلی از سیلی کنم، تا هدیه بر زهرا

فرستادم به همراه سکینه دختر خود را

 

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید

که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را

 

صدای نالۀ زهرا به گوشم می‌‌رسد، آری

که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را

 

الا ‌ای یوسف زهرا! میا کوفه که می‌‌ترسم

به چنگ گرگ‌ها بینی علی اکبر خود را

 

میا از کعبه‌ ای مولای من در این منای خون

که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را

 

به دار عشق میثم تا زبان در کام خود داری

مگویی جز ثنای عترت پیغمبر خود را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×