مشخصات شعر

مرهم دختر

آتش کسی به بال کبوتر نمی‌زند

مردی تشر به کودک مضطر نمی‌زند

 

سیلی کسی به صورت دختر نمی‌زند

گم‌گشته را که خصم مکرر نمی‌زند

 

ترساندن یتیم، دل شب عجیب نیست

گریاندن غریب، مرتّب عجیب نیست

 

گیسو کشیده را که به گیسو نمی‌کشند

قد خمیده را که به هر سو نمی‌کشند

 

طفل یتیم را به سر مو نمی‌کشند

دخت سه ساله را که به زانو نمی‌کشند

 

حقّش نبود خنده به چشم ترش دهند

گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند

 

از پا فتاده را به تهاجم نمی‌زنند

لکنت‌گرفته به تبسّم نمی‌زنند

 

جا مانده را به جای ترحم نمی‌زنند

تنها به جرم یک دو تکلّم نمی‌زنند

 

با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن

من خود می‌آیم از پی تو، بی‌هوا نزن

 

با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟

یا بر یتیم نعره‌کشیدن شجاعت است؟

 

او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟

یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟

 

شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد

از قافله نماند و به رویش تشر نخورد

 

یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز

بابای خویش را طلبیده به رمز و راز

 

نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز

می‌خواند گه به قدّ خمیده کمی نماز

 

گفت ‌ای پدر ببین به رخ نیلی‌ام زدند

گوشم نمی‌شنید ز بس سیلی‌ام زدند

 

حیرت‌زده مقابل بابا نشست و دید

شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید

 

تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید

دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید

 

این سر دگر برای پدر سر نمی‌شود

رأس بریده مرهم دختر نمی‌شود

 

مرهم دختر

آتش کسی به بال کبوتر نمی‌زند

مردی تشر به کودک مضطر نمی‌زند

 

سیلی کسی به صورت دختر نمی‌زند

گم‌گشته را که خصم مکرر نمی‌زند

 

ترساندن یتیم، دل شب عجیب نیست

گریاندن غریب، مرتّب عجیب نیست

 

گیسو کشیده را که به گیسو نمی‌کشند

قد خمیده را که به هر سو نمی‌کشند

 

طفل یتیم را به سر مو نمی‌کشند

دخت سه ساله را که به زانو نمی‌کشند

 

حقّش نبود خنده به چشم ترش دهند

گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند

 

از پا فتاده را به تهاجم نمی‌زنند

لکنت‌گرفته به تبسّم نمی‌زنند

 

جا مانده را به جای ترحم نمی‌زنند

تنها به جرم یک دو تکلّم نمی‌زنند

 

با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن

من خود می‌آیم از پی تو، بی‌هوا نزن

 

با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟

یا بر یتیم نعره‌کشیدن شجاعت است؟

 

او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟

یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟

 

شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد

از قافله نماند و به رویش تشر نخورد

 

یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز

بابای خویش را طلبیده به رمز و راز

 

نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز

می‌خواند گه به قدّ خمیده کمی نماز

 

گفت ‌ای پدر ببین به رخ نیلی‌ام زدند

گوشم نمی‌شنید ز بس سیلی‌ام زدند

 

حیرت‌زده مقابل بابا نشست و دید

شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید

 

تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید

دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید

 

این سر دگر برای پدر سر نمی‌شود

رأس بریده مرهم دختر نمی‌شود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×