مشخصات شعر

رد پای مشترک

پدر هرجا که بودی یا نبودی، مثل هم بودیم

به صورت در سپیدی، در کبودی، مثل هم بودیم

 

تو از بالای نی، من از فراز ناقه افتادم

صعودش جای خود، در هر فرودی مثل هم بودیم

 

تو بالا سنگ می‌‌خوردی و من پایین لگد، یعنی

میان کوچۀ تنگ یهودی مثل هم بودیم

 

من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم

تو از بالا، من از پایین، دعای مشترک داریم

 

یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و

من و تو در نداری دردهای مشترک داریم

 

من و تو هر دو از دلواپسی عمه می‌‌ترسیم

چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم

 

تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم

من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم

 

پدر جان! قسمت زجرآور این داستان مانده

پدر جان! بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده

 

خدا صبرش دهد این نیمه جان را، عمه جانم را

که غیر از حرف دشمن، طعنه‌های دوستان مانده

 

پدر حق می‌‌دهم از آسمان، خون سر کند آخر؛

سر بر نیزۀ تو در گلوی آسمان مانده

 

تو رفتی و عمو رفت و علی اصغرت هم رفت

ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده

 

سه شعبه رفت، سر هم رفت، دنبالش پسر هم رفت

رباب اما هنوز ‌ای وای! با قد کمان مانده

 

حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا

نگو دیگر چرا از عمه مشتی استخوان مانده

 

تو خوردی چوب را در تشت زر، اما چرا بابا

به لب‌های رقیه ردّ چوب خیزران مانده؟

 

دلیل گریه‌ام این است بابا جان که آن نامرد؛

سرت را از خرابه برده، اما بوی نان مانده

 

رقیه رفت اما غصۀ غسّاله‌اش باقی ست

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان مانده

 

رد پای مشترک

پدر هرجا که بودی یا نبودی، مثل هم بودیم

به صورت در سپیدی، در کبودی، مثل هم بودیم

 

تو از بالای نی، من از فراز ناقه افتادم

صعودش جای خود، در هر فرودی مثل هم بودیم

 

تو بالا سنگ می‌‌خوردی و من پایین لگد، یعنی

میان کوچۀ تنگ یهودی مثل هم بودیم

 

من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم

تو از بالا، من از پایین، دعای مشترک داریم

 

یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و

من و تو در نداری دردهای مشترک داریم

 

من و تو هر دو از دلواپسی عمه می‌‌ترسیم

چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم

 

تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم

من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم

 

پدر جان! قسمت زجرآور این داستان مانده

پدر جان! بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده

 

خدا صبرش دهد این نیمه جان را، عمه جانم را

که غیر از حرف دشمن، طعنه‌های دوستان مانده

 

پدر حق می‌‌دهم از آسمان، خون سر کند آخر؛

سر بر نیزۀ تو در گلوی آسمان مانده

 

تو رفتی و عمو رفت و علی اصغرت هم رفت

ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده

 

سه شعبه رفت، سر هم رفت، دنبالش پسر هم رفت

رباب اما هنوز ‌ای وای! با قد کمان مانده

 

حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا

نگو دیگر چرا از عمه مشتی استخوان مانده

 

تو خوردی چوب را در تشت زر، اما چرا بابا

به لب‌های رقیه ردّ چوب خیزران مانده؟

 

دلیل گریه‌ام این است بابا جان که آن نامرد؛

سرت را از خرابه برده، اما بوی نان مانده

 

رقیه رفت اما غصۀ غسّاله‌اش باقی ست

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان مانده

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×