مشخصات شعر

روزگار پروانه

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی

که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

 

جواب هر چه که باشد، نوازش است مرا

خدا کند بنوازد مرا ولو به لنی

 

بساط حوزه کرم می‌کند، چه ذوالکرمی

بساط روضه عطا می‌کند، چه ذوالمننی

 

به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت

بله، غدیر جوان شد ز بادۀ کهنی

 

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث

چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

 

به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز

مباش فکر حرم گر نوادۀ حسنی

 

سیاه‌تر ز همه روزگار پروانه است

اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

 

نخست آنچه صدا می‌کند سر زانوست

اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

 

ببین چه بر سر زن یا که مرد می‌آید

طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی

 

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد

 پناه برد به یک آستین پیرهنی

 

چه سخت می‌گذرد مرد آبروداری

طی طریق کند با غلام بددهنی

 

اگر چه سوخته در، جای شکر آن باقی ست

که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

 

اگر چه از نفس افتاده، باز هم راضی ست

که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

 

چه حرف‌ها  نشنید و چه چیزها که ندید

شکسته دل شد و آمد، ولی چه آمدنی

 

غریب نیز از اینجا نمی‌رود عریان

برای تو کفن آورده‌اند، عجب کفنی

 

روزگار پروانه

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی

که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

 

جواب هر چه که باشد، نوازش است مرا

خدا کند بنوازد مرا ولو به لنی

 

بساط حوزه کرم می‌کند، چه ذوالکرمی

بساط روضه عطا می‌کند، چه ذوالمننی

 

به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت

بله، غدیر جوان شد ز بادۀ کهنی

 

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث

چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

 

به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز

مباش فکر حرم گر نوادۀ حسنی

 

سیاه‌تر ز همه روزگار پروانه است

اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

 

نخست آنچه صدا می‌کند سر زانوست

اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

 

ببین چه بر سر زن یا که مرد می‌آید

طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی

 

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد

 پناه برد به یک آستین پیرهنی

 

چه سخت می‌گذرد مرد آبروداری

طی طریق کند با غلام بددهنی

 

اگر چه سوخته در، جای شکر آن باقی ست

که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

 

اگر چه از نفس افتاده، باز هم راضی ست

که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

 

چه حرف‌ها  نشنید و چه چیزها که ندید

شکسته دل شد و آمد، ولی چه آمدنی

 

غریب نیز از اینجا نمی‌رود عریان

برای تو کفن آورده‌اند، عجب کفنی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×