مشخصات شعر

قاسم او از عموی خویش عسل خورد

جود خداوندی است در کف جودش

شعشعۀ کبریاست ضوء وجودش

عرصۀ لاهوت شمّه‌ای ز حدودش

هست حدودش ثُغور حیّ ودودش

آنکه ودود از میان خلق ستودش

 

طبق تفاسیر نصّ سورۀ رحمان

او و حسین‌اند شرح لؤلؤ و مرجان

خیمه و خرگاه اوست عالم امکان

روح صلات از وی‌ست فرض به انسان

در دل این خیمه قائم‌ست عمودش

 

شبّر آل علی، حسن شده نامش

او که کلام خداست ضبط به کامش

دشمن و یارند ریزه‌خوار طعامش

جن و ملک مانده‌اند محو قیامش

خیل بنی‌آدم‌اند مات سجودش

 

إن ذُکٍرَ الخَیرُ کانَ أوّلُ ذِکرًا

دفتر تقدیر را نموده مدوّن

او که نظامش نظام اقوم و احسن

اوست که تجرید کرده از همه روزن

او که معراج رفته گاهِ قعودش

 

رحمت و رحم‌ست در سرائر اسمش

نور خدا جلوه کرده قسم به قسمش

ورد ثبوتیّه است حرز طلسمش

آنکه برافکنده تیر جور به جسمش

باد خدنگ خدا به چشم حسودش

 

بقعه ندارد اگرچه فرش مزارش

بال ملک بوده‌است آینه‌دارش

گشت عطا در سه دفعه دار و ندارش

پود زمان بوده‌است بسته به تارش

تار زمین تاب خورده در دل پودش

 

هرکه ز مینای صبر قَلَّ و دَل خورد

قطره ‌‌‌شکیبی از او به روز ازل خورد

قاسم او از عموی خویش عسل خورد

قفل اگر بر جدال اهل جمل خورد

هان! حسن بن علی‌ست آنکه گشودش

 

قوس صعودش نه تنزُّل دمد از آن

دست کشد جزء را و کُل دمد از آن

جلوه‌ کند گر به خار گل دمد از آن

عین دعا هست و تبدُّل دمد از آن

در همه عالم ببین ظهور و نمودش

 

سفرۀ او خاص و عام داشت نه واللّه

بیم خواص و عوام داشت نه واللّه

نهی ز اهل جذام داشت نه واللّه

زخم دلش التیام داشت نه واللّه

او که غریب‌ست در میان جنودش

 

پیرزن تیرزنی رفت و نفهمید

این بدنی را که به تیرش شده تقیید

هست از آیات نور و سورۀ توحید

می‌رود از این دنی به عالم تجرید

روح مجرد شده‌ست و نیست قیودش؟

 

قاسم او از عموی خویش عسل خورد

جود خداوندی است در کف جودش

شعشعۀ کبریاست ضوء وجودش

عرصۀ لاهوت شمّه‌ای ز حدودش

هست حدودش ثُغور حیّ ودودش

آنکه ودود از میان خلق ستودش

 

طبق تفاسیر نصّ سورۀ رحمان

او و حسین‌اند شرح لؤلؤ و مرجان

خیمه و خرگاه اوست عالم امکان

روح صلات از وی‌ست فرض به انسان

در دل این خیمه قائم‌ست عمودش

 

شبّر آل علی، حسن شده نامش

او که کلام خداست ضبط به کامش

دشمن و یارند ریزه‌خوار طعامش

جن و ملک مانده‌اند محو قیامش

خیل بنی‌آدم‌اند مات سجودش

 

إن ذُکٍرَ الخَیرُ کانَ أوّلُ ذِکرًا

دفتر تقدیر را نموده مدوّن

او که نظامش نظام اقوم و احسن

اوست که تجرید کرده از همه روزن

او که معراج رفته گاهِ قعودش

 

رحمت و رحم‌ست در سرائر اسمش

نور خدا جلوه کرده قسم به قسمش

ورد ثبوتیّه است حرز طلسمش

آنکه برافکنده تیر جور به جسمش

باد خدنگ خدا به چشم حسودش

 

بقعه ندارد اگرچه فرش مزارش

بال ملک بوده‌است آینه‌دارش

گشت عطا در سه دفعه دار و ندارش

پود زمان بوده‌است بسته به تارش

تار زمین تاب خورده در دل پودش

 

هرکه ز مینای صبر قَلَّ و دَل خورد

قطره ‌‌‌شکیبی از او به روز ازل خورد

قاسم او از عموی خویش عسل خورد

قفل اگر بر جدال اهل جمل خورد

هان! حسن بن علی‌ست آنکه گشودش

 

قوس صعودش نه تنزُّل دمد از آن

دست کشد جزء را و کُل دمد از آن

جلوه‌ کند گر به خار گل دمد از آن

عین دعا هست و تبدُّل دمد از آن

در همه عالم ببین ظهور و نمودش

 

سفرۀ او خاص و عام داشت نه واللّه

بیم خواص و عوام داشت نه واللّه

نهی ز اهل جذام داشت نه واللّه

زخم دلش التیام داشت نه واللّه

او که غریب‌ست در میان جنودش

 

پیرزن تیرزنی رفت و نفهمید

این بدنی را که به تیرش شده تقیید

هست از آیات نور و سورۀ توحید

می‌رود از این دنی به عالم تجرید

روح مجرد شده‌ست و نیست قیودش؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×