مشخصات شعر

مژدۀ سحر

وقت عشق است، چشم تر بدهید
شمع‌ها مژدۀ سحر بدهید


کار دل گیر یک نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید


از شلوغی شهر بیزارم
کوچه‌ها فرصت گذر بدهید


دوست دارم به اوجتان بپرم
بی قرارم که بال و پر بدهید


می‌نشینم کنار در بی تاب
تا به پاهای من خبر بدهید

راه باز و مسیر بی خطر است
توشه بردار موقع سفر است

سفری تا دیار دلبرها
تا زمین بهشت پرورها


سفری تا نهایت مستی
در طواف حریم ساغرها


آسمانی‌ترین شدیم اینجا
پا به پای پر کبوترها


خانه‌ها را ببین همه از دم
شاخۀ یاس روی سر درها


این مدینه است شهر پاک و زلال
چشمه سار تمام کوثرها

این مدینه است مرکزیت نور
تربت قبر چهار حجت نور

یک زیارت کنار ابر بهار
یک بقیع است و زائران بسیار


بال‌های فرشته‌ها فرش است
قدری آهسته تر قدم بردار


یک قدم بیشتر نمانده ولی
به در بسته خورده‌ایم انگار


از همین جا دخیل می‌بندیم
پشت این پنجره همین دیوار


مگر امشب شب ولادت نیست
شمع روشن کنید دور مزار

ذات غیب خدا شده ظاهر
در جمال محمد باقر

آمدی ای امام پنجم ما
آمدی ای یگانه بی همتا


برف‌ها آب شد، زمین خندید
از بهار تو ای گل زیبا


علم را آمدی که بشکافی
مثل کشتی به سینۀ دریا


تا ابد آسمان آبی تو
می‌زند سایه بر سر دنیا


تو در این صفحه‌های خالی دل
نقش‌ها می‌زنی به رنگ خدا

جوهر بندگی است در قلمت
غیر توحید نیست در قلمت

ای به دوشت همیشه رایت علم
در بیان تو واقعیت علم


روی منبر که درس می‌دادی
زیر دین تو رفت نهضت علم


روز اول به اذن حضرت حق
شاهکار تو بوده خلقت علم


عقل ما قد نمی‌دهد هرگز
به مقام تو ای حقیقت علم


بی فروغ تو می‌رود از دست
همۀ اعتبار دولت علم

تا که نور کلام تو جاری است
گلشن دین همیشه گلکاری است

ای سرآغاز ناب ماه رجب
وی شروع کتاب ماه رجب


با غروب جمادی الثانی
سر زدی آفتاب ماه رجب


اشک‌های تو لحظۀ میلاد
شده عطر و گلاب ماه رجب


عکسی از حسن کبریا هستی
جای تو قلب قاب ماه رجب


یک مناجات بر لبم بنویس
در شب مستجاب ماه رجب

در هوای خدا رهایم کن
بیشتر با خود آشنایم کن

تو که بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوۀ خدا داری


شاخ شمشاد حضرت سجاد
ریشه در باغ هل أتی داری


ثمر نخل احمدی که نسب
ز حسین و ز مجتبی داری


پسر سید البکاء هستی
سرگذشتی پر از بلا داری


یادگاری ز لاله‌های عطش
بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی
عمۀ قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند
با سر تیغ و نیزه گل چیدند


دست‌های سیاه بر سر تو
سنگ‌های کبود باریدند


چشم‌هایی که گریه می‌کردند
سیلی و تازیانه می‌دیدند


مردم کوچۀ یهودی‌ها
دور سرها مدام رقصیدند


بی ابوالفضل کودکان یتیم
روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمد
کودکی تو را رقم می‌زد

 

مژدۀ سحر

وقت عشق است، چشم تر بدهید
شمع‌ها مژدۀ سحر بدهید


کار دل گیر یک نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید


از شلوغی شهر بیزارم
کوچه‌ها فرصت گذر بدهید


دوست دارم به اوجتان بپرم
بی قرارم که بال و پر بدهید


می‌نشینم کنار در بی تاب
تا به پاهای من خبر بدهید

راه باز و مسیر بی خطر است
توشه بردار موقع سفر است

سفری تا دیار دلبرها
تا زمین بهشت پرورها


سفری تا نهایت مستی
در طواف حریم ساغرها


آسمانی‌ترین شدیم اینجا
پا به پای پر کبوترها


خانه‌ها را ببین همه از دم
شاخۀ یاس روی سر درها


این مدینه است شهر پاک و زلال
چشمه سار تمام کوثرها

این مدینه است مرکزیت نور
تربت قبر چهار حجت نور

یک زیارت کنار ابر بهار
یک بقیع است و زائران بسیار


بال‌های فرشته‌ها فرش است
قدری آهسته تر قدم بردار


یک قدم بیشتر نمانده ولی
به در بسته خورده‌ایم انگار


از همین جا دخیل می‌بندیم
پشت این پنجره همین دیوار


مگر امشب شب ولادت نیست
شمع روشن کنید دور مزار

ذات غیب خدا شده ظاهر
در جمال محمد باقر

آمدی ای امام پنجم ما
آمدی ای یگانه بی همتا


برف‌ها آب شد، زمین خندید
از بهار تو ای گل زیبا


علم را آمدی که بشکافی
مثل کشتی به سینۀ دریا


تا ابد آسمان آبی تو
می‌زند سایه بر سر دنیا


تو در این صفحه‌های خالی دل
نقش‌ها می‌زنی به رنگ خدا

جوهر بندگی است در قلمت
غیر توحید نیست در قلمت

ای به دوشت همیشه رایت علم
در بیان تو واقعیت علم


روی منبر که درس می‌دادی
زیر دین تو رفت نهضت علم


روز اول به اذن حضرت حق
شاهکار تو بوده خلقت علم


عقل ما قد نمی‌دهد هرگز
به مقام تو ای حقیقت علم


بی فروغ تو می‌رود از دست
همۀ اعتبار دولت علم

تا که نور کلام تو جاری است
گلشن دین همیشه گلکاری است

ای سرآغاز ناب ماه رجب
وی شروع کتاب ماه رجب


با غروب جمادی الثانی
سر زدی آفتاب ماه رجب


اشک‌های تو لحظۀ میلاد
شده عطر و گلاب ماه رجب


عکسی از حسن کبریا هستی
جای تو قلب قاب ماه رجب


یک مناجات بر لبم بنویس
در شب مستجاب ماه رجب

در هوای خدا رهایم کن
بیشتر با خود آشنایم کن

تو که بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوۀ خدا داری


شاخ شمشاد حضرت سجاد
ریشه در باغ هل أتی داری


ثمر نخل احمدی که نسب
ز حسین و ز مجتبی داری


پسر سید البکاء هستی
سرگذشتی پر از بلا داری


یادگاری ز لاله‌های عطش
بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی
عمۀ قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند
با سر تیغ و نیزه گل چیدند


دست‌های سیاه بر سر تو
سنگ‌های کبود باریدند


چشم‌هایی که گریه می‌کردند
سیلی و تازیانه می‌دیدند


مردم کوچۀ یهودی‌ها
دور سرها مدام رقصیدند


بی ابوالفضل کودکان یتیم
روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمد
کودکی تو را رقم می‌زد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×