مشخصات شعر

به میدان رفتن حر و شهادتش

چون گرفتی اذن حر از شاه دین

اسب همت تاخت در میدان کین

 

گفت با آن قوم بی دین جهول

این حسین باشد ز اولاد رسول

 

در حریمش اهل بیت اطهرند

جملگی ذریۀ پیغمبرند

 

آیه تطهیر اندر شان اوست

شاهد این مدعا دشمن و دوست

 

کفر کیش ای مردم بی نام و ننگ

جمع گشته با خدا دارید جنگ

 

از برای خاطر ابن زیاد

از خدا برگشته‌اید ای قوم عاد

 

آنچه گفتی سود نابخشیدشان

تیغ خود را برکشید آتش نشان

 

دست و تیغش شد بلند از هر طرف

نه سپهبد ماند نه لشکر نه صف

 

تیغ و بازویش چو گشتی گرم جنگ

شد زمین جنگ بر آن قوم ننگ

 

می‌زد و می‌ریخت چون برگ خزان

دست و پا و سر از آن کافر دلان

 

هر دو مرکب ریختی بر روی هم

هر کجا تیغش رسیدی شد قلم

 

گله گله روبهان اندر فرار

ضیغم آسا بود حر فکر شکار

 

ظالمی پی کرد اسبش را ز کین

شد پیاده میهمان شاه دین

 

لشکر اندر گرد او بستند صف

تیغ و تیرش آمدی از هر طرف

 

قامتش شد زینت آغوش خاک

گلستانش شد زمین از خون پاک

 

شد به بالینش شه کون و مکان

تا پذیرایی کند زان میهمان

 

هر که را آن دم حسینش بر سر است

میزبانش در جنان پیغمبر است

 

هر که سازد جان به قربان حسین

محترم باشد چو حر در عالمین

 

حر که از اول جنگ شه آغاز داد

روز آخر سر به پا انداز داد

 

باش خاموش ای بنائی زین سخن

گریه کن بر شاه بی غسل و کفن

 

به میدان رفتن حر و شهادتش

چون گرفتی اذن حر از شاه دین

اسب همت تاخت در میدان کین

 

گفت با آن قوم بی دین جهول

این حسین باشد ز اولاد رسول

 

در حریمش اهل بیت اطهرند

جملگی ذریۀ پیغمبرند

 

آیه تطهیر اندر شان اوست

شاهد این مدعا دشمن و دوست

 

کفر کیش ای مردم بی نام و ننگ

جمع گشته با خدا دارید جنگ

 

از برای خاطر ابن زیاد

از خدا برگشته‌اید ای قوم عاد

 

آنچه گفتی سود نابخشیدشان

تیغ خود را برکشید آتش نشان

 

دست و تیغش شد بلند از هر طرف

نه سپهبد ماند نه لشکر نه صف

 

تیغ و بازویش چو گشتی گرم جنگ

شد زمین جنگ بر آن قوم ننگ

 

می‌زد و می‌ریخت چون برگ خزان

دست و پا و سر از آن کافر دلان

 

هر دو مرکب ریختی بر روی هم

هر کجا تیغش رسیدی شد قلم

 

گله گله روبهان اندر فرار

ضیغم آسا بود حر فکر شکار

 

ظالمی پی کرد اسبش را ز کین

شد پیاده میهمان شاه دین

 

لشکر اندر گرد او بستند صف

تیغ و تیرش آمدی از هر طرف

 

قامتش شد زینت آغوش خاک

گلستانش شد زمین از خون پاک

 

شد به بالینش شه کون و مکان

تا پذیرایی کند زان میهمان

 

هر که را آن دم حسینش بر سر است

میزبانش در جنان پیغمبر است

 

هر که سازد جان به قربان حسین

محترم باشد چو حر در عالمین

 

حر که از اول جنگ شه آغاز داد

روز آخر سر به پا انداز داد

 

باش خاموش ای بنائی زین سخن

گریه کن بر شاه بی غسل و کفن

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×