مشخصات شعر

چون دل دریا جگرم آب شد

 

ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین


حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده


نار بدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا


ای دل من بسته به زنجیر تو
حـرّ شده سینه سپـر تیر تو


تـا کـرم فاطمه دستم گرفت
عشق ز راه آمد و هستم گرفت


دوش مرا زد شرر از سینه جوش
العطش طفل تو آمد به گوش


چشم که بر آب روان دوختم
سوختم و سوختم و سوختم


جان و تنم در تب و در تاب شد
چون دل دریا جگرم آب شد


ای پسـر فـاطمه تـا زنده‌ام
زار و سرافکنده و شرمنده‌ام


کآمـده‌ام از دل دریـای آب
آب نیـاورده بـرای ربـاب


حال کـه از لطـف پذیرفتی‌ام
رتبه به من دادی و حرّ گفتی‌ام


از کـرم خـویش مـدالم بده
رخصت میـدان وصـالم بده


حکم فنـا ده کـه بقایم کنی
در قدم خویش فـدایم کنی


اذن بـده تـا کـه دم رفتنم
پا بگـذاری روی زخم تنم


گر تو دم مرگ کنی یاد من
مرگ بـود لحظۀ میلاد من

 

چون دل دریا جگرم آب شد

 

ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین


حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده


نار بدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا


ای دل من بسته به زنجیر تو
حـرّ شده سینه سپـر تیر تو


تـا کـرم فاطمه دستم گرفت
عشق ز راه آمد و هستم گرفت


دوش مرا زد شرر از سینه جوش
العطش طفل تو آمد به گوش


چشم که بر آب روان دوختم
سوختم و سوختم و سوختم


جان و تنم در تب و در تاب شد
چون دل دریا جگرم آب شد


ای پسـر فـاطمه تـا زنده‌ام
زار و سرافکنده و شرمنده‌ام


کآمـده‌ام از دل دریـای آب
آب نیـاورده بـرای ربـاب


حال کـه از لطـف پذیرفتی‌ام
رتبه به من دادی و حرّ گفتی‌ام


از کـرم خـویش مـدالم بده
رخصت میـدان وصـالم بده


حکم فنـا ده کـه بقایم کنی
در قدم خویش فـدایم کنی


اذن بـده تـا کـه دم رفتنم
پا بگـذاری روی زخم تنم


گر تو دم مرگ کنی یاد من
مرگ بـود لحظۀ میلاد من

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×