مشخصات شعر

بال کبود

من گریه می‌کنم به سر از پیکری که نیست
تو شکوه می‌کنی ز من از معجری که نیست

جارو زدم به پای تو خاک خرابه را
با چند تار گیسوی از خون تری که نیست

با این نگاه تار فقط دست می‌کشم
بر لعل خیزرانی‌ات از باوری که نیست

انگار که نه از سر تو چیز مانده است
نه دخترت که جز بدن لاغری که نیست

از آن شبی که آب به ما باز شد، رباب
سرگرم بازی است، با اصغری که نیست

جا ماندم از بقیه و خوابم گرفته بود
بر دست‌های  خستۀ آن مادری که نیست

از زیر سنگ و آتش و سیلی گذشته‌ام
دیدی اگر به بال کبودم پری که نیست

در پاسخ سؤال تو از گوشواره‌ام
می‌پرسم از عمامه و انگشتری که نیست

یک نانجیب دخترکت را کنیز خواند
دور از نگاه ساقی آب آوری که نیست
 

بال کبود

من گریه می‌کنم به سر از پیکری که نیست
تو شکوه می‌کنی ز من از معجری که نیست

جارو زدم به پای تو خاک خرابه را
با چند تار گیسوی از خون تری که نیست

با این نگاه تار فقط دست می‌کشم
بر لعل خیزرانی‌ات از باوری که نیست

انگار که نه از سر تو چیز مانده است
نه دخترت که جز بدن لاغری که نیست

از آن شبی که آب به ما باز شد، رباب
سرگرم بازی است، با اصغری که نیست

جا ماندم از بقیه و خوابم گرفته بود
بر دست‌های  خستۀ آن مادری که نیست

از زیر سنگ و آتش و سیلی گذشته‌ام
دیدی اگر به بال کبودم پری که نیست

در پاسخ سؤال تو از گوشواره‌ام
می‌پرسم از عمامه و انگشتری که نیست

یک نانجیب دخترکت را کنیز خواند
دور از نگاه ساقی آب آوری که نیست
 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×