مشخصات شعر

روضه از این به بعد مکشوف است

ملکوت نگاه بارانیت

راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت

خاطر خستۀ تو مجروح است

 

این اهالی ظلمت دنیا

مردمان قبیلۀ وهمند

در سلوک هدایت و رحمت

اشتیاق تو را نمی‌فهمند

 

بی کسی خو گرفته بود آقا

با اهالی شِعب دلتنگی

می‌شکستی چنان غریبانه

در حوالی شعب دلتنگی

 

ماتم آن شکنجه‌های کبود

غصه‌ها بی مجال پیرت کرد

سینۀ غرق نور و سنگ ستم

داغ چندین بلال پیرت کرد

 

دیده هر دم غروب عامُ الحُزن

چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان

که خدا می‌ستود صبرت را

 

با عمو در دل پریشانت

حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب

مکه زندان بی شکیبی بود

 

داغ‌ها یاس بی‌قرارت را

در غم خود سهیم می‌کردند

مادری را به عرش می‌بردند

دختری را یتیم می‌کردند

 

ماه عالم بگو چه آورده

به سر تو مُحاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد

بر سرت ریخت داغ خاکستر

 

خوب دیدی میان این مردم

دم به دم جوشش عواطف را

بوسۀ سنگ و زخم پیشانیت

غصه پر کرده بود طائف را

 

قلبتان را چقدر می‌آزرد

داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌‌ها

خسته از همرهان خود بودن

 

ناگهان بر تن تو گل کردند

زخم‌ها لاله‌ها شقایق‌ها

لب و دندان تو شده مجروح

آخر از لطف این منافق‌ها

 

چه کشیدی در آن غروبی که

تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می‌رفت

بر دلش زخم نیزه را دیدی

 

دید خیبر که گفتی آزاده

آب را بر کسی نمی‌بندد

گرچه از فرقۀ یهودی‌ها

به اسیران کسی نمی‌خندد

 

همه دیدند روز خندق هم

رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته

ایمن از غارت و جسارت بود

 

بر سر و سینه و گلوی حسین

بوسه‌هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان

روضه از این به بعد مکشوف است

 

با تماشای قد و بالایش

از نگاه تو آرزو می‌ریخت

آه، ناگاه اگر زمین می‌خورد

آسمان بر سرت فرو می‌ریخت

 

پیش چشمت محاصره کردند

پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد اُمت تو

نیزه در نیزه بوسه گاهت را

 

سر خورشید غرق خونت را

روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ‌ها چه خواهد کرد

با لبی نازنین چهل منزل

 

خون او خون تازه‌ای جوشاند

در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ است

تا ابد کُلّ یوم ٍ عاشورا

روضه از این به بعد مکشوف است

ملکوت نگاه بارانیت

راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت

خاطر خستۀ تو مجروح است

 

این اهالی ظلمت دنیا

مردمان قبیلۀ وهمند

در سلوک هدایت و رحمت

اشتیاق تو را نمی‌فهمند

 

بی کسی خو گرفته بود آقا

با اهالی شِعب دلتنگی

می‌شکستی چنان غریبانه

در حوالی شعب دلتنگی

 

ماتم آن شکنجه‌های کبود

غصه‌ها بی مجال پیرت کرد

سینۀ غرق نور و سنگ ستم

داغ چندین بلال پیرت کرد

 

دیده هر دم غروب عامُ الحُزن

چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان

که خدا می‌ستود صبرت را

 

با عمو در دل پریشانت

حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب

مکه زندان بی شکیبی بود

 

داغ‌ها یاس بی‌قرارت را

در غم خود سهیم می‌کردند

مادری را به عرش می‌بردند

دختری را یتیم می‌کردند

 

ماه عالم بگو چه آورده

به سر تو مُحاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد

بر سرت ریخت داغ خاکستر

 

خوب دیدی میان این مردم

دم به دم جوشش عواطف را

بوسۀ سنگ و زخم پیشانیت

غصه پر کرده بود طائف را

 

قلبتان را چقدر می‌آزرد

داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌‌ها

خسته از همرهان خود بودن

 

ناگهان بر تن تو گل کردند

زخم‌ها لاله‌ها شقایق‌ها

لب و دندان تو شده مجروح

آخر از لطف این منافق‌ها

 

چه کشیدی در آن غروبی که

تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می‌رفت

بر دلش زخم نیزه را دیدی

 

دید خیبر که گفتی آزاده

آب را بر کسی نمی‌بندد

گرچه از فرقۀ یهودی‌ها

به اسیران کسی نمی‌خندد

 

همه دیدند روز خندق هم

رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته

ایمن از غارت و جسارت بود

 

بر سر و سینه و گلوی حسین

بوسه‌هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان

روضه از این به بعد مکشوف است

 

با تماشای قد و بالایش

از نگاه تو آرزو می‌ریخت

آه، ناگاه اگر زمین می‌خورد

آسمان بر سرت فرو می‌ریخت

 

پیش چشمت محاصره کردند

پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد اُمت تو

نیزه در نیزه بوسه گاهت را

 

سر خورشید غرق خونت را

روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ‌ها چه خواهد کرد

با لبی نازنین چهل منزل

 

خون او خون تازه‌ای جوشاند

در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ است

تا ابد کُلّ یوم ٍ عاشورا

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×