مشخصات شعر

تشنگی‌های تو کویرم کرد

 

کاروان داشت می‌رسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشم ستاره‌های کبود، به سر قبر آفتاب افتاد

 

کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود
به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد

 

دختری سمت علقمه می‌‌رفت، مادری سمت قبر کوچک خود
خواهری بر سر مزار خودش، دل به دریا زد و به آب افتاد

 

گفت: اگرچه که بی پر آمده است، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است، که پس از تو در اضطراب افتاد

 

زینبی که اسیر مویت بود، بین خون گرم جستجویت بود
دربه در شد، درست آن وقتی که به موی تو پیچ و تاب افتاد

 

بعد تو خیمه در حصار آمد، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امر بر فرار آمد، همۀ خیمه در عذاب افتاد

 

پای غارت به خیمه‌ها وا شد، دست‌هایی پلید پیدا شد
«سر یک گوشواره دعوا شد»، سنگ بر شیشۀ گلاب افتاد

 

داغدارم هنوز از کوفه، از گریز رئوس مکشوفه
داغداری از آن زمانی کز سر بچه‌ها حجاب افتاد

 

تشنگی‌های تو کویرم کرد، غم دوری تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد، راه در مجلس شراب افتاد

 

خیزران را که غرق خون دیدم، از غرور رقیه ترسیدم
لرزه بر جان بچه‌های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد

 

آتش فتنه تیز می‌‌کردند، تشت زر را عزیز می‌‌کردند
صحبت از یک کنیز می‌‌کردند، گریه در نغمۀ رباب افتاد

 

در اسیری امیر بودن را، از نگاه تو خوانده‌ام، یعنی:
می‌شود با همین نگاه از عرش، مثل یک سجده مستجاب افتاد

 

تشنگی‌های تو کویرم کرد

 

کاروان داشت می‌رسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشم ستاره‌های کبود، به سر قبر آفتاب افتاد

 

کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود
به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد

 

دختری سمت علقمه می‌‌رفت، مادری سمت قبر کوچک خود
خواهری بر سر مزار خودش، دل به دریا زد و به آب افتاد

 

گفت: اگرچه که بی پر آمده است، بی پر و بی برادر آمده است
چشم واکن که خواهر آمده است، که پس از تو در اضطراب افتاد

 

زینبی که اسیر مویت بود، بین خون گرم جستجویت بود
دربه در شد، درست آن وقتی که به موی تو پیچ و تاب افتاد

 

بعد تو خیمه در حصار آمد، از زمین و زمان سوار آمد
به حرم امر بر فرار آمد، همۀ خیمه در عذاب افتاد

 

پای غارت به خیمه‌ها وا شد، دست‌هایی پلید پیدا شد
«سر یک گوشواره دعوا شد»، سنگ بر شیشۀ گلاب افتاد

 

داغدارم هنوز از کوفه، از گریز رئوس مکشوفه
داغداری از آن زمانی کز سر بچه‌ها حجاب افتاد

 

تشنگی‌های تو کویرم کرد، غم دوری تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد، راه در مجلس شراب افتاد

 

خیزران را که غرق خون دیدم، از غرور رقیه ترسیدم
لرزه بر جان بچه‌های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد

 

آتش فتنه تیز می‌‌کردند، تشت زر را عزیز می‌‌کردند
صحبت از یک کنیز می‌‌کردند، گریه در نغمۀ رباب افتاد

 

در اسیری امیر بودن را، از نگاه تو خوانده‌ام، یعنی:
می‌شود با همین نگاه از عرش، مثل یک سجده مستجاب افتاد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×