مشخصات شعر

آئینه دامن

 

آیا ‌شود یک صبح روشن با تو باشم؟ 

من باشم و تو باشی و من با تو باشم

 

من باشم و تو در دیار آشنایی 

در سرزمین یاس و سوسن با تو باشم؟

 

هر جا که هستی در جوارت من بمانم 

در دشت و در صحرا و گلشن با تو باشم

 

در بی‌نشان‌آبادِ سرسبز محبّت 

در خیمه‌گاه امن و ایمن با تو باشم

 

ای کاش باشم ذره‌ای از خاک پایت 

در هر کجا در کوی و برزن با تو باشم

 

دور از هیاهوها و غوغاهای غم‌بار 

هر سو گرفتی جا و مسکن با تو باشم

 

وقت سحر هنگام تسبیح و عبادت 

در خواهش غفران چل تن با تو باشم

 

وقتی کنار قبر مادر در مدینه 

داری فغان و اشک و شیون با تو باشم

 

چون می‌شوی زائر شهید کربلا را 

هنگام آه و گریه‌کردن با تو باشم

 

وقتی خراسان می‌روی در درگه طوس 

گاه زیارت‌نامه ‌خواندن با تو باشم

 

 

وقتی که از کعبه بتابد آفتابت 

در روز موعود معین با تو باشم

 

وقتی می‌آیی تیغ بر کف مقتدر تا 

بر هم زنی صف‌های دشمن با تو باشم

 

وانگه که بر تخت عدالت می‌نشینی 

آنجا کنار تخت تو من با تو باشم

 

دلتنگم از دوری، بعیداً را رها کن 

دارم امید آقا، قریباً‌ با تو باشم

 

مَشکن دلم را گرچه سرتا پا گناهم 

بگذار ای آئینه‌‌ دامن با تو باشم

 

می‌بخشی ای مولای من گستاخی‌ام را 

طوقی مرا بر گردن افکن، با تو باشم

 

با محسن صافی مگو از شام هجران 

آیا شود یک صبح روشن با تو باشم؟

 

آئینه دامن

 

آیا ‌شود یک صبح روشن با تو باشم؟ 

من باشم و تو باشی و من با تو باشم

 

من باشم و تو در دیار آشنایی 

در سرزمین یاس و سوسن با تو باشم؟

 

هر جا که هستی در جوارت من بمانم 

در دشت و در صحرا و گلشن با تو باشم

 

در بی‌نشان‌آبادِ سرسبز محبّت 

در خیمه‌گاه امن و ایمن با تو باشم

 

ای کاش باشم ذره‌ای از خاک پایت 

در هر کجا در کوی و برزن با تو باشم

 

دور از هیاهوها و غوغاهای غم‌بار 

هر سو گرفتی جا و مسکن با تو باشم

 

وقت سحر هنگام تسبیح و عبادت 

در خواهش غفران چل تن با تو باشم

 

وقتی کنار قبر مادر در مدینه 

داری فغان و اشک و شیون با تو باشم

 

چون می‌شوی زائر شهید کربلا را 

هنگام آه و گریه‌کردن با تو باشم

 

وقتی خراسان می‌روی در درگه طوس 

گاه زیارت‌نامه ‌خواندن با تو باشم

 

 

وقتی که از کعبه بتابد آفتابت 

در روز موعود معین با تو باشم

 

وقتی می‌آیی تیغ بر کف مقتدر تا 

بر هم زنی صف‌های دشمن با تو باشم

 

وانگه که بر تخت عدالت می‌نشینی 

آنجا کنار تخت تو من با تو باشم

 

دلتنگم از دوری، بعیداً را رها کن 

دارم امید آقا، قریباً‌ با تو باشم

 

مَشکن دلم را گرچه سرتا پا گناهم 

بگذار ای آئینه‌‌ دامن با تو باشم

 

می‌بخشی ای مولای من گستاخی‌ام را 

طوقی مرا بر گردن افکن، با تو باشم

 

با محسن صافی مگو از شام هجران 

آیا شود یک صبح روشن با تو باشم؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×