مشخصات شعر

کوفه هوایِ میهمانش را ندارد

در پیش تو از شرم، آبم کرد کوفه

من آبرو دارم، خرابم کرد کوفه

 

لبریز خون کردند رویم را، عزیزم

بردند اینجا آبرویم را عزیزم

 

مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم

با دست خود دستِ حرامی‌‌ها سپردم

 

باور نمی‌‌کردم مرا از پا درآورد

من مرد بودم، کوفه اشکم را درآورد

 

باور نمی‌‌کردم برایم چال کندند

اینجا برای کُشتنم گودال کندند

 

من فکر می‌‌کردم وفا دارند افسوس ...

یا لااقل قدری حیا دارند افسوس ...

***

در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد

دیوار‌هایش سنگ‌های تیز دارد

 

در شامِ کوفه آفتابت را نیاور

جان علی اصغر، ربابت را نیاور

 

من فکر می‌‌کردم تو را چاره بیارند

شش ماهه آید چند گهواره بیارند

 

تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر

از چوب گهواره کمان می‌سازد این شهر

***

کوفه هوایِ میهمانش را ندارد

دندان که تاب خیزرانش را ندارد

 

از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را

این راه پُر خار است جانش را ندارد

 

در دست هم وزنِ تنش زنجیر دارند

زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد

 

یک پا به ماه است آه همراهت، نیاریش

یک پا به ماه است و توانش را ندارد

 

ای وای از تیر سه شعبه بدتر اینکه

جُز حرمله دستی کمانش را ندارد

***

معجر برای دخترت کم دارد این شهر

من خورده‌ام، سیلیِ محکم دارد این شهر

گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده

لب‌هایم از سیلیِ محکم چاک خورده

 

اینجا که می‌‌آیی کمی‌‌معجر بیاور

از دست خود انگشترت را در بیاور

 

کوفه هوایِ میهمانش را ندارد

در پیش تو از شرم، آبم کرد کوفه

من آبرو دارم، خرابم کرد کوفه

 

لبریز خون کردند رویم را، عزیزم

بردند اینجا آبرویم را عزیزم

 

مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم

با دست خود دستِ حرامی‌‌ها سپردم

 

باور نمی‌‌کردم مرا از پا درآورد

من مرد بودم، کوفه اشکم را درآورد

 

باور نمی‌‌کردم برایم چال کندند

اینجا برای کُشتنم گودال کندند

 

من فکر می‌‌کردم وفا دارند افسوس ...

یا لااقل قدری حیا دارند افسوس ...

***

در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد

دیوار‌هایش سنگ‌های تیز دارد

 

در شامِ کوفه آفتابت را نیاور

جان علی اصغر، ربابت را نیاور

 

من فکر می‌‌کردم تو را چاره بیارند

شش ماهه آید چند گهواره بیارند

 

تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر

از چوب گهواره کمان می‌سازد این شهر

***

کوفه هوایِ میهمانش را ندارد

دندان که تاب خیزرانش را ندارد

 

از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را

این راه پُر خار است جانش را ندارد

 

در دست هم وزنِ تنش زنجیر دارند

زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد

 

یک پا به ماه است آه همراهت، نیاریش

یک پا به ماه است و توانش را ندارد

 

ای وای از تیر سه شعبه بدتر اینکه

جُز حرمله دستی کمانش را ندارد

***

معجر برای دخترت کم دارد این شهر

من خورده‌ام، سیلیِ محکم دارد این شهر

گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده

لب‌هایم از سیلیِ محکم چاک خورده

 

اینجا که می‌‌آیی کمی‌‌معجر بیاور

از دست خود انگشترت را در بیاور

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×