مشخصات شعر

طنین خطبه‌

 

سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت آوای اذان پیچید

صدا، آری، صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید

 

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا  که راوی گفت:

طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوش نهروان پیچید

 

نفس‌ها حبس شد در سینه، خم شد شانه‌های زیر بار شرم

صدا تا در سکوت سربی و سنگین زنگ اشتران پیچید

 

«و امّا بعد» با انگشت، سویی را نشان می‌داد و راوی گفت که:

از آن سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!

 

الا! سرهای در پستوی دکّان‌های بی‌عاری به خود سرگرم!

که باری با شما سودای زر طوماری از سود و زیان پیچید

 

شمایان! با شمایم! «سایه‌ - مردان» شراب و شعر و شمشیر! آی!

که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید

 

بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رود آبراوی گفت:

«شنیدم؟ یا که دیدم؟» مثل دود آه من تا بی کران پیچید؟

 

کجا بودید وقتی شیهۀ خونین آن اسب غیور از دور

میان دشنۀ دشنام و تیر طعنه و زخم‌زبان پیچید؟

 

خبر؛ آن دست‌های روی خاک افتادۀ چون پیچک سروی ست

که دور از آب، دور ساقۀ تنهای دست باغبان پیچید

 

خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه، این راه ناهموار

که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پای ساربان پیچید

 

نمی‌جنبید آب از آب، راوی گفتو شب شطّ علیلی بود

شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید

 

نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری [همچنان از کی؟]

که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوت روضه خوان پیچید

 

چه بود این؟ این صدای گریۀ من بود؟ در من گریه می‌کرد ابر؟

که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟

 

طنین خطبه‌

 

سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت آوای اذان پیچید

صدا، آری، صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید

 

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا  که راوی گفت:

طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوش نهروان پیچید

 

نفس‌ها حبس شد در سینه، خم شد شانه‌های زیر بار شرم

صدا تا در سکوت سربی و سنگین زنگ اشتران پیچید

 

«و امّا بعد» با انگشت، سویی را نشان می‌داد و راوی گفت که:

از آن سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!

 

الا! سرهای در پستوی دکّان‌های بی‌عاری به خود سرگرم!

که باری با شما سودای زر طوماری از سود و زیان پیچید

 

شمایان! با شمایم! «سایه‌ - مردان» شراب و شعر و شمشیر! آی!

که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید

 

بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رود آبراوی گفت:

«شنیدم؟ یا که دیدم؟» مثل دود آه من تا بی کران پیچید؟

 

کجا بودید وقتی شیهۀ خونین آن اسب غیور از دور

میان دشنۀ دشنام و تیر طعنه و زخم‌زبان پیچید؟

 

خبر؛ آن دست‌های روی خاک افتادۀ چون پیچک سروی ست

که دور از آب، دور ساقۀ تنهای دست باغبان پیچید

 

خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه، این راه ناهموار

که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پای ساربان پیچید

 

نمی‌جنبید آب از آب، راوی گفتو شب شطّ علیلی بود

شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید

 

نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری [همچنان از کی؟]

که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوت روضه خوان پیچید

 

چه بود این؟ این صدای گریۀ من بود؟ در من گریه می‌کرد ابر؟

که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×