مشخصات شعر

آفتاب یگانۀ زینب

آمدی خانه‌ام دلم خوش شد

آفتاب یگانۀ زینب

چقدر خوب شد سری زده‎‌ای

دم افطار خانۀ زینب

 

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخنی گفتیم

دخترانه تو را بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

 

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانۀ تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه‌ام

دخترم خانۀ تو نزدیک است

 

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن، باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن، باشد

 

گریه‌ات بی قرار زهرا کرد

آسمان و ستاره‌هایش را

شب آخر چقدر می‌بویی

تکۀ گوشواره‌هایش را

 

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچۀ شلوغی که

مادرم می‌دوید دنبالت

 

مادرم می‌دوید، می‌افتاد

دور او را سر و صدا برداشت

از تو دستش جدا نمی‌شد که

قنفذ اما قلاف را برداشت

 

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده غم مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

 

پیش من بی رمق به خاک نَیُفت

ای پدر خاک بر سرم پاشو

گوشۀ خانه دق کنم خوب است؟

اسداللهِ مادرم پاشو

 

زخم فرق تو هم نمی‌آید

مجتبی هر قدر که می‌بندد

تا می‌آیم بلند گریه کنم

ابن ملجم بلند می‌خندد

 

صبرم از دست می‌رود بی تو

پس برای دلم نیایش کن

واجب الاحترامی‌من را

تو به این کوفیان سفارش کن

 

این طرف نزد خود حسن دارم

آن طرف هم حسین پیش من است

گریۀ من برای بی کسی

قتلگاه و شهید بی کفن است

 

قاتل آنقدر بددهن شده بود

حرف‌های زننده‌ای می‌زد

شمر از پشت سر به گردن او

ضربه‌های کشنده‌ای می‌زد

 

آفتاب یگانۀ زینب

آمدی خانه‌ام دلم خوش شد

آفتاب یگانۀ زینب

چقدر خوب شد سری زده‎‌ای

دم افطار خانۀ زینب

 

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخنی گفتیم

دخترانه تو را بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

 

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانۀ تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه‌ام

دخترم خانۀ تو نزدیک است

 

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن، باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن، باشد

 

گریه‌ات بی قرار زهرا کرد

آسمان و ستاره‌هایش را

شب آخر چقدر می‌بویی

تکۀ گوشواره‌هایش را

 

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچۀ شلوغی که

مادرم می‌دوید دنبالت

 

مادرم می‌دوید، می‌افتاد

دور او را سر و صدا برداشت

از تو دستش جدا نمی‌شد که

قنفذ اما قلاف را برداشت

 

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده غم مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

 

پیش من بی رمق به خاک نَیُفت

ای پدر خاک بر سرم پاشو

گوشۀ خانه دق کنم خوب است؟

اسداللهِ مادرم پاشو

 

زخم فرق تو هم نمی‌آید

مجتبی هر قدر که می‌بندد

تا می‌آیم بلند گریه کنم

ابن ملجم بلند می‌خندد

 

صبرم از دست می‌رود بی تو

پس برای دلم نیایش کن

واجب الاحترامی‌من را

تو به این کوفیان سفارش کن

 

این طرف نزد خود حسن دارم

آن طرف هم حسین پیش من است

گریۀ من برای بی کسی

قتلگاه و شهید بی کفن است

 

قاتل آنقدر بددهن شده بود

حرف‌های زننده‌ای می‌زد

شمر از پشت سر به گردن او

ضربه‌های کشنده‌ای می‌زد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×