مشخصات شعر

شعلۀ خاطره

 

از اسب فرود ‌آی و ببین، دختر خود را  

بنشان روی دامن، گل نیلوفر خود را


تنها مرو‌ ای هم سفر از خیمه به صحرا  

همراه ببر باغ گل پرپر خود را


تا قلب سکینه، کمی آرام بگیر  

بگذار روی شانۀ گل‌ها، سر خود را


ای جلوۀ حسن تو، تماشایی و زیبا  

مگذار به هم، پلک دو چشم تر خود را


با رفتن خود،‌ ای گل داودی زهرا  

پاییز مکن، باغ بهارآور خود را


بگذار که تا روی تو را، سیر ببینم  

آرام کنم، خاطر کم پرور خود را


یوسف به تماشای تو آمد که بپوشی  

پیراهن دل بافتۀ مادر خود را


در هیچ دلی، ذره‌ای اندوه نماند  

بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را


گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر  

در باغ شهادت، ببری حنجر خود را


چون موج بکش، بر سر‌ این ساحل غمگین  

یک بار دگر، دست نوازشگر خود را


در شعلۀ این خاطرۀ سرخ شفق، هم
بگذار به آتش بکشد، دفتر خود را

 

شعلۀ خاطره

 

از اسب فرود ‌آی و ببین، دختر خود را  

بنشان روی دامن، گل نیلوفر خود را


تنها مرو‌ ای هم سفر از خیمه به صحرا  

همراه ببر باغ گل پرپر خود را


تا قلب سکینه، کمی آرام بگیر  

بگذار روی شانۀ گل‌ها، سر خود را


ای جلوۀ حسن تو، تماشایی و زیبا  

مگذار به هم، پلک دو چشم تر خود را


با رفتن خود،‌ ای گل داودی زهرا  

پاییز مکن، باغ بهارآور خود را


بگذار که تا روی تو را، سیر ببینم  

آرام کنم، خاطر کم پرور خود را


یوسف به تماشای تو آمد که بپوشی  

پیراهن دل بافتۀ مادر خود را


در هیچ دلی، ذره‌ای اندوه نماند  

بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را


گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر  

در باغ شهادت، ببری حنجر خود را


چون موج بکش، بر سر‌ این ساحل غمگین  

یک بار دگر، دست نوازشگر خود را


در شعلۀ این خاطرۀ سرخ شفق، هم
بگذار به آتش بکشد، دفتر خود را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×