مشخصات شعر

دو خورشید برآید...

هر که را نیست سر دادن سر، برگردد

زانکه خورشید در این معرکه بی سر گردد


دست او مثل اباالفضل می‌افتد بر خاک

با حسین ابن علی، هر که برادر گردد


زهر در قلزم اگر بود، به جان می‌نوشید

مالک اینگونه فقط مالک اشتر گردد


زندگی کردن او، در گرو مردن اوست

لاله پیوسته بر آن است که پرپر گردد


هر که را نیست سر کشته شدن در دل شب

بی که حرفی بزند، زود کبوتر گردد


ظهر فردا، که زمین آرزوی مرگ کند

و زمان سعی نماید به عقب برگردد


ظهر فردا، که ولایت دو سه آیینه شود

ظهر فردا که علی اکبر و اصغر گردد


ظهر فردا، که دو خورشید بر آید به افق

و زمین روشنی اش چند برابر گردد


ظهر فردا، که سرت دوست دمد بر نیزه

ظهر فردا، که جهان عرصۀ محشر گردد


هر که رانیست سر کشته شدن، در دل شب
بی که حرفی بزند برگردد، برگردد

 

دو خورشید برآید...

هر که را نیست سر دادن سر، برگردد

زانکه خورشید در این معرکه بی سر گردد


دست او مثل اباالفضل می‌افتد بر خاک

با حسین ابن علی، هر که برادر گردد


زهر در قلزم اگر بود، به جان می‌نوشید

مالک اینگونه فقط مالک اشتر گردد


زندگی کردن او، در گرو مردن اوست

لاله پیوسته بر آن است که پرپر گردد


هر که را نیست سر کشته شدن در دل شب

بی که حرفی بزند، زود کبوتر گردد


ظهر فردا، که زمین آرزوی مرگ کند

و زمان سعی نماید به عقب برگردد


ظهر فردا، که ولایت دو سه آیینه شود

ظهر فردا که علی اکبر و اصغر گردد


ظهر فردا، که دو خورشید بر آید به افق

و زمین روشنی اش چند برابر گردد


ظهر فردا، که سرت دوست دمد بر نیزه

ظهر فردا، که جهان عرصۀ محشر گردد


هر که رانیست سر کشته شدن، در دل شب
بی که حرفی بزند برگردد، برگردد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×