مشخصات شعر

حدیث سلیمان

ببَر،‌ بشیر! به یعقوب، بوی پیرهنش

بگو ز یوسف و گرگان و دوری از وطنش

 

بگو حدیث سلیمان دشت کرببلا

که بُرد خاتم خاتم ز دست، اهرمنش

 

بگو نمانده به گلزار، جز فغان هَزار

اثر ز سرو و گل و لاله و ز یاسمنش

 

بگو نکرد کفن، گر عزیز فاطمه را

ز خاک کرد صبا، شام و هر سحر، کفنش

 

بگو به دشنه و شمشیر و نیزه و خنجر

هزار و نُه‌صد و پنجاه‌ زخم، بر بدنش

 

بگو حکایت سقّای تشنه‌کام حسین

که مشکِ خشک به گردن، نه دست و سر، به تنش

 

بگو ز لعل لب خشک آن پسر که پدر

زبان خشک‌تر از او، نهاد در دهنش

 

بگو که کودک شش‌ماهه‌اش ز تشنه‌لبی

به روی دست پدر داد، تیر کین، لبنش

 

بگو که گشت لگدکوب و پایمال ستور

بسان جسم حسین، جسم قاسم حسنش

 

بگو که بود سه‌ روز و شبان، تپان در خاک

تن حسین و همه یاوران ممتحنش

 

بگو قتیل و اسیر سپاه کوفه و شام

شدند جمله رجال و نسا و مرد و زنش

 

بگو بنات و بنینِ وی از صغیر و کبیر

ز ظلم، بست عدو، جمله را به یک رسنش

 

بگو به طشت زر و مجلس شراب و قمار

ز کینه سود خسی، چوب بر لب و دهنش

 

حدیث سلیمان

ببَر،‌ بشیر! به یعقوب، بوی پیرهنش

بگو ز یوسف و گرگان و دوری از وطنش

 

بگو حدیث سلیمان دشت کرببلا

که بُرد خاتم خاتم ز دست، اهرمنش

 

بگو نمانده به گلزار، جز فغان هَزار

اثر ز سرو و گل و لاله و ز یاسمنش

 

بگو نکرد کفن، گر عزیز فاطمه را

ز خاک کرد صبا، شام و هر سحر، کفنش

 

بگو به دشنه و شمشیر و نیزه و خنجر

هزار و نُه‌صد و پنجاه‌ زخم، بر بدنش

 

بگو حکایت سقّای تشنه‌کام حسین

که مشکِ خشک به گردن، نه دست و سر، به تنش

 

بگو ز لعل لب خشک آن پسر که پدر

زبان خشک‌تر از او، نهاد در دهنش

 

بگو که کودک شش‌ماهه‌اش ز تشنه‌لبی

به روی دست پدر داد، تیر کین، لبنش

 

بگو که گشت لگدکوب و پایمال ستور

بسان جسم حسین، جسم قاسم حسنش

 

بگو که بود سه‌ روز و شبان، تپان در خاک

تن حسین و همه یاوران ممتحنش

 

بگو قتیل و اسیر سپاه کوفه و شام

شدند جمله رجال و نسا و مرد و زنش

 

بگو بنات و بنینِ وی از صغیر و کبیر

ز ظلم، بست عدو، جمله را به یک رسنش

 

بگو به طشت زر و مجلس شراب و قمار

ز کینه سود خسی، چوب بر لب و دهنش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×