مشخصات شعر

قصّۀ یوسف

چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس

آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس

 

یعقوب اهل‌بیت نبی با بشیر گفت

کاین مژده را به مژده‌ی یوسف مکن قیاس

 

رو در مدینه، قصّه‌ی یوسف بگو به خلق

وز گرگ و پیرهن، سخنی گوی در لباس

 

آمد بشیر و آمدنِ شه به خلق گفت

آشوب حشر کرد عیان از هجوم ناس

 

هر یک امید یار سفر‌کرده‌ای به دل

تا بیندش به کام و به‌ بخت آوَرَد سپاس

 

دیدند مردمی ز مصیبت، سیاه‌پوش

دیدند خیمه‌ای ز عزا، قیر‌گون پلاس

 

آن یک ز روی خویش، خراشان‌ترش جگر

وین یک ز موی خویش، پریشان‌ترش حواس

 

یک کاروان ز زن، همه مردانشان قتیل

یک بوستان دروده ریاحینشان به داس

 

زآن یادگار آل عبا، شمع انجمن

اهل مدینه واقعه‌پرسان به التماس

 

برخاست زآن میان و قیامت به پا نمود

یعنی بیان واقعه‌ی کربلا نمود

 

قصّۀ یوسف

چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس

آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس

 

یعقوب اهل‌بیت نبی با بشیر گفت

کاین مژده را به مژده‌ی یوسف مکن قیاس

 

رو در مدینه، قصّه‌ی یوسف بگو به خلق

وز گرگ و پیرهن، سخنی گوی در لباس

 

آمد بشیر و آمدنِ شه به خلق گفت

آشوب حشر کرد عیان از هجوم ناس

 

هر یک امید یار سفر‌کرده‌ای به دل

تا بیندش به کام و به‌ بخت آوَرَد سپاس

 

دیدند مردمی ز مصیبت، سیاه‌پوش

دیدند خیمه‌ای ز عزا، قیر‌گون پلاس

 

آن یک ز روی خویش، خراشان‌ترش جگر

وین یک ز موی خویش، پریشان‌ترش حواس

 

یک کاروان ز زن، همه مردانشان قتیل

یک بوستان دروده ریاحینشان به داس

 

زآن یادگار آل عبا، شمع انجمن

اهل مدینه واقعه‌پرسان به التماس

 

برخاست زآن میان و قیامت به پا نمود

یعنی بیان واقعه‌ی کربلا نمود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×