مشخصات شعر

نبود گمان

بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!

شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم

 

بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد

وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم

 

طعن سنان و طعنه‌ی خولیّ و جور شمر

از کوفیان، کدام جفا بر تو بشْمرم؟

 

بر دیده‌ی من از چه نیامد، خدنگ کین؟

تا پیکر تو را به چنین روز ننْگرم

 

کس آب و نان نداد، عیال تو را به شام

الّا که لخته‌های دل و دیده‌ی ترم

 

آغوش و دوش من بُدشان مهد و خواب‌گاه

من خود خرابه منزلم و خاک بسترم

 

اطفال تو به سایه‌ی من بود تا به شام

من نیز، سایبان ز سرت بود بر سرم

 

چون سایه‌ی تو بر سر من بود، غم نبود

گر بود آفتاب به سر، سایه‌گسترم

 

تا کوفه از مدینه، سرت در مقابلم

وز کوفه تا به شام، رُخت در برابرم

 

خونی که از گلوی تو شد، شد ز چشم من

من زنده و تو کشته؛ شکایت کجا بَرم؟

 

نبود گمان

بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!

شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم

 

بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد

وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم

 

طعن سنان و طعنه‌ی خولیّ و جور شمر

از کوفیان، کدام جفا بر تو بشْمرم؟

 

بر دیده‌ی من از چه نیامد، خدنگ کین؟

تا پیکر تو را به چنین روز ننْگرم

 

کس آب و نان نداد، عیال تو را به شام

الّا که لخته‌های دل و دیده‌ی ترم

 

آغوش و دوش من بُدشان مهد و خواب‌گاه

من خود خرابه منزلم و خاک بسترم

 

اطفال تو به سایه‌ی من بود تا به شام

من نیز، سایبان ز سرت بود بر سرم

 

چون سایه‌ی تو بر سر من بود، غم نبود

گر بود آفتاب به سر، سایه‌گسترم

 

تا کوفه از مدینه، سرت در مقابلم

وز کوفه تا به شام، رُخت در برابرم

 

خونی که از گلوی تو شد، شد ز چشم من

من زنده و تو کشته؛ شکایت کجا بَرم؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×