مشخصات شعر

خیمه‌ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت

 

نفس از سینه به طرز دگری می‌آید

هر دمم تازه‌تر از تازه‌تری می‌آید

 

بیدلی می‌طلبد عشق حقیقی، ورنه

دعوی عشق ز هر بی جگری می‌آید

 

جوری جنس، مرا فطرس دربارت کن

به من انگار که بی بال و پری می‌آید

 

خیمه‌ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت

شعلۀ تو ز کدامین شرری می‌آید؟

 

کس ندانست که تو سوخته‌ای یا زینب

اینقدر هست که بوی جگری می‌آید

 

تو چه خورشیدجمالی که طلوع رخ تو

اول طلعت سال قمری می‌آید

 

تو مرا سوختی و من همۀ دنیا را

آری از گریه کنان هم هنری می‌آید

 

آب پاشی نشود پادری هر چشمی

تا بدانند که یار از چه دری می آید

خیمه‌ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت

 

نفس از سینه به طرز دگری می‌آید

هر دمم تازه‌تر از تازه‌تری می‌آید

 

بیدلی می‌طلبد عشق حقیقی، ورنه

دعوی عشق ز هر بی جگری می‌آید

 

جوری جنس، مرا فطرس دربارت کن

به من انگار که بی بال و پری می‌آید

 

خیمه‌ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت

شعلۀ تو ز کدامین شرری می‌آید؟

 

کس ندانست که تو سوخته‌ای یا زینب

اینقدر هست که بوی جگری می‌آید

 

تو چه خورشیدجمالی که طلوع رخ تو

اول طلعت سال قمری می‌آید

 

تو مرا سوختی و من همۀ دنیا را

آری از گریه کنان هم هنری می‌آید

 

آب پاشی نشود پادری هر چشمی

تا بدانند که یار از چه دری می آید

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×