مشخصات شعر

شوق دیدار

چار فرزند امام مجتبی

بود هم‌راه شهید کربلا

 

طفلی از آن چار، عبدالله بود

طعنه‌زن رخسار او بر ماه بود

 

شوق دیدار عموی خویشتن

بسته اندر گردن جانش، رسن

 

می‌کشانیدش به سوی قتلگاه

تا کند آن طفل را قربان شاه

 

از حرم آمد برون با صد شتاب

تا رسانَد خویش را بر آن جناب

 

از کف اهل حرم خود وارهانْد

تا به بالین عمو، خود را رسانْد

 

کرد او چون بر عموی خود نظر

دید پُرخون‌پیکری پا تا به سر

 

با تنی از تیغ و خنجر، چاک‌چاک

جای دارد آن شه دین روی خاک

 

این سخن فرمود با آن طفل، شاه:

از چه رو بشْتافتی در رزم‌گاه؟

 

از چه پا بیرون نهادی از خیام؟

از چه بر خود زندگی کردی حرام؟

 

خود نمی‌دانی؟ که این قوم ضلال

خون ما دانند بهر خود، حلال

 

گفت با شه: این چه حال است؟ ای عمو!

از چه جسمت گشته پُرخون موبه‌مو؟

 

بر سرت این زخم‌ها از بهر چیست؟

این جراحات تنت از دست کیست؟

 

کرد بس شیرین‌زبانی آن پسر

اشک شه، گردید جاری از بصر

 

دشمنی آمد به قصد جان شاه

تیغ بر کف، آن لعین دل‌سیاه

 

قصّه‌ کوته؛ تیغ آن زشت پلید

دست عبدالله را از تن بُرید

 

ای «رجا»! درکش از این گفتار، دم

این بیان آتشین منْما رقم

شوق دیدار

چار فرزند امام مجتبی

بود هم‌راه شهید کربلا

 

طفلی از آن چار، عبدالله بود

طعنه‌زن رخسار او بر ماه بود

 

شوق دیدار عموی خویشتن

بسته اندر گردن جانش، رسن

 

می‌کشانیدش به سوی قتلگاه

تا کند آن طفل را قربان شاه

 

از حرم آمد برون با صد شتاب

تا رسانَد خویش را بر آن جناب

 

از کف اهل حرم خود وارهانْد

تا به بالین عمو، خود را رسانْد

 

کرد او چون بر عموی خود نظر

دید پُرخون‌پیکری پا تا به سر

 

با تنی از تیغ و خنجر، چاک‌چاک

جای دارد آن شه دین روی خاک

 

این سخن فرمود با آن طفل، شاه:

از چه رو بشْتافتی در رزم‌گاه؟

 

از چه پا بیرون نهادی از خیام؟

از چه بر خود زندگی کردی حرام؟

 

خود نمی‌دانی؟ که این قوم ضلال

خون ما دانند بهر خود، حلال

 

گفت با شه: این چه حال است؟ ای عمو!

از چه جسمت گشته پُرخون موبه‌مو؟

 

بر سرت این زخم‌ها از بهر چیست؟

این جراحات تنت از دست کیست؟

 

کرد بس شیرین‌زبانی آن پسر

اشک شه، گردید جاری از بصر

 

دشمنی آمد به قصد جان شاه

تیغ بر کف، آن لعین دل‌سیاه

 

قصّه‌ کوته؛ تیغ آن زشت پلید

دست عبدالله را از تن بُرید

 

ای «رجا»! درکش از این گفتار، دم

این بیان آتشین منْما رقم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×