مشخصات شعر

بید لرزان

بود مسلم با دو نور دیدگان

حسب دعوت، میهمان کوفیان

 

چون بدانستند آن قوم ظلال

خون مهمان را به کیش خود حلال

 

کینه و مکر و حِیَل انگیختند

تا که آخر خون او را ریختند

 

پس فرستادند از راه ستم

هر دو طفلش را سوی زندان غم

 

اشک‌ریزان هر دو از هجر پدر

عالمی را آهشان می‌زد شرر

 

نه به فکر آب و نی در فکر نان

هر دو لرزان هم‌چو بید از خوف جان

 

هم‌چو مرغ نیم‌بسمل در قفس

بر شمار افتاد هر یک را نفس

 

قصّه‌ی آن هر دو دور از خانمان

چون بگویم؟ نیست یارای زبان

 

چون نباشد طاقت گفت و شنود

تا بگویم حال ایشان آن‌چه بود

 

آ‌‌‌‌ن‌قَدَر دانم که جور آسمان

دادشان در خانه‌ی حارث، مکان

 

آن ستم‌کردار چون آمد ز در

شد ز حال آن دو خونین‌دل، خبر

 

بستشان از هر طرف، راه نجات

بردشان با زجر تا شطّ فرات

 

داد خنجر بر غلام و بر پسر

تا از آن شه‌زادگان برّند سر

 

بود چون فرمان او از راه کین

ناپذیرفتند امر آن لعین

 

بهر کشتن دامن خود بر کمر

برزد و خنجر گرفتی از پسر

 

 

پس محمّد گفت با او کای لعین!

از ترحّم، یک نظر بر ما ببین

 

ما که در چنگ تو می‌باشیم اسیر

زنده بَر ما را به دربار امیر

 

یا که ما را چون غلامان از وفا

بَر به بازار و به دست آور بها

 

یا اگر این هر دو ننْمایی قبول

بیش‌تر از این مکن ما را ملول

 

مهلتی، ای کافر شوم لعین!

دِه به ما بهر نماز آخرین

 

بعد از آن هر ظلم خواهی کن عیان

تا به محنت هر دو بسْپاریم جان

 

الغرض؛ آن کافر دور از صواب

دشمن پیغمبر و دین و کتاب

 

سر برید از آن دو طفل خون‌جگر

زین مصیبت، عالمی را زد شرر

بید لرزان

بود مسلم با دو نور دیدگان

حسب دعوت، میهمان کوفیان

 

چون بدانستند آن قوم ظلال

خون مهمان را به کیش خود حلال

 

کینه و مکر و حِیَل انگیختند

تا که آخر خون او را ریختند

 

پس فرستادند از راه ستم

هر دو طفلش را سوی زندان غم

 

اشک‌ریزان هر دو از هجر پدر

عالمی را آهشان می‌زد شرر

 

نه به فکر آب و نی در فکر نان

هر دو لرزان هم‌چو بید از خوف جان

 

هم‌چو مرغ نیم‌بسمل در قفس

بر شمار افتاد هر یک را نفس

 

قصّه‌ی آن هر دو دور از خانمان

چون بگویم؟ نیست یارای زبان

 

چون نباشد طاقت گفت و شنود

تا بگویم حال ایشان آن‌چه بود

 

آ‌‌‌‌ن‌قَدَر دانم که جور آسمان

دادشان در خانه‌ی حارث، مکان

 

آن ستم‌کردار چون آمد ز در

شد ز حال آن دو خونین‌دل، خبر

 

بستشان از هر طرف، راه نجات

بردشان با زجر تا شطّ فرات

 

داد خنجر بر غلام و بر پسر

تا از آن شه‌زادگان برّند سر

 

بود چون فرمان او از راه کین

ناپذیرفتند امر آن لعین

 

بهر کشتن دامن خود بر کمر

برزد و خنجر گرفتی از پسر

 

 

پس محمّد گفت با او کای لعین!

از ترحّم، یک نظر بر ما ببین

 

ما که در چنگ تو می‌باشیم اسیر

زنده بَر ما را به دربار امیر

 

یا که ما را چون غلامان از وفا

بَر به بازار و به دست آور بها

 

یا اگر این هر دو ننْمایی قبول

بیش‌تر از این مکن ما را ملول

 

مهلتی، ای کافر شوم لعین!

دِه به ما بهر نماز آخرین

 

بعد از آن هر ظلم خواهی کن عیان

تا به محنت هر دو بسْپاریم جان

 

الغرض؛ آن کافر دور از صواب

دشمن پیغمبر و دین و کتاب

 

سر برید از آن دو طفل خون‌جگر

زین مصیبت، عالمی را زد شرر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×