مشخصات شعر

مه انجمن

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه‌گر نور خدا از رخ پرتو‌فکنش

 

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره‌ی تابنده و وجه حسنش

 

ز جوان‌مردی و سقّایی و پرچم‌داری

جامه‌ای دوخته خیّاط ازل بر بدنش

 

آن‌ که آثار حیا، جلوه‌گر از هر نگهش

وآن‌ که الفاظ ادب، تعبیه در هر سخنش

 

میوه‌ی باغ ولایت به سخن لب چو گشود

خم، فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش

 

کوکب صبح جوانیش نتابیده هنوز

که شد از خار اجل، چاک چو گُل، پیرهنش

 

آن چنان تاخت به میدان شهادت که فلک

آفرین گفت بر آن بازوی لشگر‌شکنش

 

هم‌چو پروانه‌ی دل‌باخته از شوق وصال

آن چنان سوخت که شد بی‌خبر از خویشتنش

 

خواست دستش که رسد زود به دامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش

 

ز ادب چهره بر آن قبله‌ی حاجات بنه

که شود زنده مسیحا ز نسیم چمنش

 

کوته از دامنت، ای شاه! مکن دست «رسا»

از کرم پاک کن از چهره، غبار محنش

 

مه انجمن

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه‌گر نور خدا از رخ پرتو‌فکنش

 

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره‌ی تابنده و وجه حسنش

 

ز جوان‌مردی و سقّایی و پرچم‌داری

جامه‌ای دوخته خیّاط ازل بر بدنش

 

آن‌ که آثار حیا، جلوه‌گر از هر نگهش

وآن‌ که الفاظ ادب، تعبیه در هر سخنش

 

میوه‌ی باغ ولایت به سخن لب چو گشود

خم، فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش

 

کوکب صبح جوانیش نتابیده هنوز

که شد از خار اجل، چاک چو گُل، پیرهنش

 

آن چنان تاخت به میدان شهادت که فلک

آفرین گفت بر آن بازوی لشگر‌شکنش

 

هم‌چو پروانه‌ی دل‌باخته از شوق وصال

آن چنان سوخت که شد بی‌خبر از خویشتنش

 

خواست دستش که رسد زود به دامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش

 

ز ادب چهره بر آن قبله‌ی حاجات بنه

که شود زنده مسیحا ز نسیم چمنش

 

کوته از دامنت، ای شاه! مکن دست «رسا»

از کرم پاک کن از چهره، غبار محنش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×